سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در انتظار منجی ( باز مانده )(...و او خواهد آمد )(انتظار سبز)
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91 آذر 28 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید

سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم‏های کوچک تو خلاصه شده است.سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیه‏السلام رها بودی و پا به پای آبله، زخم‏هایش را به جستجو.سلام بر کوچکی گام‏هایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده‏ات.سلام به تو ای سئوال بزرگ تاریخ!

 من رقیــــه دختر شیرین زبان شــــــــاه دینم               

غنچه ی پژمرده ی بـــــــاغ امیــــرالمومنینم

هر دو عالم در دعا، محتاج دست کوچک مــــن                        

تا ابد حاجـــت روا گردنــــد از یک آمینم

 

رقیه تنها یک کودک خردسال نیست؛

رقیه تنها یک امامزاده نیست؛

رقیه تنها دختر دردانه حسین علیه السلام نیست؛

رقیه، رمزی از رازهای عاشوراست.  

مرغ دلم خرابه شام آرزو کند           تا با سه ساله دخترکى گفتگو کند

آن دخترى که قبله ارباب حاجت است           حاجت رواست هر که بدین قبله رو کند

 

رقیه علیهاالسلام، دلیلی آشکار بر حقانیت قیام امام حسین علیه السلام و مظلومیت عترت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله بود که اوج توحّش و سنگدلی سیاهکارانی را که داعیه جانشینی رسول خدا را سر دادند، برای همیشه تاریخ اثبات می کند.

رقیه علیهاالسلام، برهان بزرگی است بر این حقیقت بزرگ که حق بر باطل پیروز خواهد شد.

رقیه علیهاالسلام، فاتح شام و سفیر بزرگ عاشوراست.

این سه سالگی اوست که در ویرانه‏ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مَکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده.

دست‏هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی‏ها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم!

غم سنگین‏ات و ناله‏های شبانه‏ات، قدّ کمان شده‏ات و عمر کوتاهت، یادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روی نیلی شده‏ی تو هم رنگ یاس مدینه شده است. 

فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه‏های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏تواند شست.

بر کتیبه‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.

هم‏سن و سال‏هایت، سرگرم بازی بودند؛ اما تو انگار رسالتت بود که انسان را سربلند کنی...

 هان ای دختر خورشید! تو خرابه‏نشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کرده‏اند.

پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمی‏گنجند. منقّش‏ترین و گسترده ترینِ ایشان را برگزین تا محملِ تو در عروجِ بزرگ و منوّرت باشند.

وقتی میان خون و آتش، صدای گریه‏ات، دل سنگ را می‏لرزاند و پاهای تاول زده‏ات، سختی‏ها را گلایه می‏کرد، همه چشم‏ها کور بودند و دل‏ها سنگین‏تر از آن بود که بار سنگین دلت را سبک‏تر کند...

ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان! محکم‏تر بزن این تازیانه‏های پی در پی را که فردا از جای تازیانه‏ها، هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابه‏هایت، آرامگاه ملایکی‏ست که بر دیواره‏های ویرانِ شرم سر می‏کوبند.

مهر رقیه تو دل خسته و بی تاب منه                                  

گنبد ناب و کوچولوش قبله و محراب منه

ام ابیهای حسین دختر زیبای حسین                                  

یاس کبود شهر شام زینب صغرای حسین

 

حالا رقیه فهمید بابا دو بخش دارد                بخشی به روی نیزه، بخشی به خاک صحرا

 تازیانه ‏ها، احترام تورا نگه نداشتند ، کوچه‏های شقی، انگشتان به خار خلیده‏ات را نادیده گرفتند ، دهان‏های تهمت، از چشم‏های معصومت شرم نکردند. دندان‏های تیز و گرسنه، روشنای گیسوانت را دریدند، مردان شقاوت، کودکی‏ات را رحم نکردند.

آری! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخره‏های تاریخ نوشته خواهد شد.

 بیت الاحزان مرا امشب صفا دادى پدر                       با وصال خویش قلبم را شفا دادى پدر

 

رقیه علیهاالسلام در کنار سر بابا:

یاابتاه مَن ‌الذّی خضبک بدمائک (پدر چه کسی محاسنت را با خونت خضاب کرد؟)

یا ابتاه مَن ‌الذّی اَیتمنی علی صِغَرِ سنّی (پدر جان چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟)

یاابتاه لیتنی لک الفداء (ای پدر کاش من قربانت می‌شدم)

یاابتاه لیتنی توسدت التراب و لا أری شیبَک مخضباً بدماء  (ای پدر کاش خاک مرا در آغوش می‌کشید تا محاسنت را به خون رنگی نمی‌دیدم )

 او با هر ناز غریبانه، پرتویی از بی‏منتهای خورشید را در دل کوچک خود می‏کشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهره‏ی زردش به سان خورشید درخشید، آن قدر که در خورشید محو شد...

چگونه است که کودکی با فهم کودکانه اش اینچنین بی امام بودن را تاب نمی آورد و در پی گمشده‌اش جان می‌سپارد؟ حکایت غریبی ست حکایت رقیه با سر بریده پدر که فهم بشری از دریافت آن عاجز است؛ داستان دلدادگی و اطاعت محض از ولی زمان است و...

سلام بر غم‏های بی‏انتهایت یا رقیه! اندوهت را می‏گذاری و می‏روی. می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.

السلام علیک ایتها المظلومه الشهیده یا رقیه بنت الحسین (ع)

 




مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.