عادل عون از مبارزین قدیمی لبنانی است که از یاران نزدیک امام موسی صدر در جنبش امل بوده است. او با تشکیل جنبش امل مسئول نظامی آن شد و کار نظارت بر آموزش و تجهیز و تسلیح را بر عهده داشت و در زمان اشغال اسرائیل یکی از مسئولان اطاق عملیات علیه دشمن در جنوب لبنان بود.پیش از تأسیس جنبش محرومین و گردان های مقاومت لبنان (امل)، بین سال های 1968تا 1972، با درجه ستوانی در نیروهای العاصفه وابسته به فتح فعالیت می کرد.بعد از آن که حاج مصطفی دیرانی از مجادهین قدیمی و باسابقه لبنانی از جنبش امل خارج شد، فرماندهی اطاق عملیات را عهده دار شد و در عین حال تا سال 2000 (یعنی تا زمان آزادی جنوب لبنان) عضو دفتر سیاسی جنبش بود. از سال 2001 هم تا به امروز، مسئول دفتر جنبش امل در تهران است. او جزو اولین افرادی بود که با مصطفی چمران آشنا شد و در دوران حضور وی در لبنان به عنوان معاون وی در بسیاری از امور همراهش بود. گفت و گوی هفته نامه مثلث برای اولین بار حاوی ناگفته هایی از ابعاد زندگی شهید چمران در لبنان و ایران است :
شما برای اولین بار مصطفی چمران را کی ملاقات کردید؟
- گفتگو در مورد دوست و همراه من در مبارزه یعنی شهید دکتر مصطفی چمران سخت است. امیدوارم که بتوانم ابعاد شخصیت بزرگ او را در این گفتگو بیان کنم. بله! من با دکتر مصطفی چمران بیش از 10 سال دوست و همراه در مبارزه بودم. صبح ها به جنوب می رفتیم، ظهر به بیروت و شب به بقاع؛ همیشه همراه هم بودیم. برای اولین بار دکتر مصطفی چمران را در مصر دیدم. او به همراه گروهی از مبارزین ایرانی در دوره ای که آقای جمال عبدالناصر رییس جمهور وقت مصر برگزار کرده بود شرکت داشت. این دوره آموزش نظامی در واقع دوره ای بود که گروه های فلسطینی و غیر فلسطینی که آرمانشان مبارزه بر علیه رژیم صهیونیستی بود در آن شرکت داشتند. برای اولین بار او را آنجا دیدم به همراه گروهی از برادران ایرانی.
می دانستید که از آمریکا به مصر آمده اند؟
- بله، در همان زمان با ایشان گفتگو کردم. ایشان می گفتند به دلیل اینکه نمی خواستند در پیشرفت صنایع نظامی آمریکا شرکت کنند و برای کمک به برادران مسلمان در این دوره نظامی شرکت کردند. برای من عجیب بود؛ گویا ایشان جزو پنج متفکر مسلمانی بودند که در پروژه گسترش و پیشرفت سلاح های آمریکایی باید شرکت می کردند. من همانطور که گفتم با او دوست شدم، به او گفتم که همراه امام موسی صدر هستم و برای مبارزه با رژیم صهیونیستی به اینجا آمده ایم.
از او نپرسیدید چرا آمریکا را ترک کرده است؟ به هر حال موقعیت علمی بالایی داشتند.
- اتفاقا این سوال را پرسیدم. او گفت من نمی خواستم به آمریکایی ها برای پیشرفت هایشان بر علیه اسلام کمک کنم. می گفت من از آتش فرار کرده ام، گویا ایشان از مرکز علمی که در آن بودند 2 سال مرخصی گرفته بودند تا به گروه های مبارز بپیوندند.
این گروه از مبارزان ایرانی چگونه گروهی بود؟ شما آنها را از کدام مسلک سیاسی دیدید؟ همانطور که می دانید شیوه مبارزه مسلحانه نزد گروه های اسلامی در آن زمان بسیار کم بود، آیا چپی ها هم در این گروه اعزامی به مصر حضور داشتند؟
- خیر، اینها عضو نهضت آزادی ایران بودند. دبیر کل گروه هم آقای مهدی بازرگان بود. من حتی به یاد دارم که آقای ابراهیم یزدی هم در دوره های نظامی ما در مصر شرکت می کرد.
یعنی با نهضت آزادی ایران هماهنگ بودند؟!
- بله، گویا یک هماهنگی بود میان آنها با جنبش فتح.
این سوال را از این جهت می پرسم که نهضت آزادی اعتقادی به شیوه نظامی نداشت، نقش شهید چمران در برقراری این دوره آموزشی برای مبارزان ایرانی چه بود؟
- ببینید، شهید چمران در واقع رابط آنها با جنبش های فلسطینی از جمله فتح و جمال عبدالناصر بود. ایشان یک هماهنگ کننده بودند و دوره هایی را برای گروه های ایرانی برگزار می کردند. یک نقش دیگر شهید چمران هم این بود که در آمریکا در واقع مسوول هماهنگ کننده گروه های حامی ملت فلسطین بودند.
بعد از مصر او به لبنان آمد؛ چرا؟
- خب این یک مقدمه دارد. امام موسی صدر مدرسه ای فنی حرفه ای برای تحصیل شیعیان و مردم جنوب در صور تشکیل داده بود. این مدرسه مهندسی در واقع یک مدرسه آکادمیک فنی حرفه ای بود و تنها مدرسه جنوب لبنان به این شیوه؛ ابتدا امام موسی صدر یک مهندس لبنانی را در سال اول مدیر این مدرسه کرد،این فرد یک فرد بداخلاق بود و با او سخت می شد ارتباط برقرار کرد. در سال دوم یک دکتر فرانسوی رییس مدرسه شد، برعکس اولی خیلی ضعیف بود و نظم مدرسه را از بین برده بود. امام موسی صدر در سفری به اروپا آقای مهدی بازرگان را می بیند. به ایشان گفته بودند که من مدرسه ای دارم فنی حرفه ای که یکسری جوانان را بر اساس فرهنگ شهادت امام حسین (ع) آموزش علمی می دهم تا متدین باشند؛ یک فردی را می خواهم که مدیر مدرسه باشد، چه کسی را معرفی می کنید؟ آقای بازرگان به امام موسی صدر گفته بود من فردی را می شناسم که بسیار جایگاه مهمی دارد، اگر او را ببینید هیچ گاه ترکش نخواهید کرد. امام موسی صدر گفته بود چه کسی؟ او گفته بود: دکتر مصطفی چمران.
امام موسی صدر به لبنان آمد وهماهنگی ها شد، قرار شد من به فرودگاه بروم و از ایشان استقبال کنم. کاغذی برداشتم و رویش نوشتم :دکتر مصطفی چمران. خب من او را با نام ابوجمال در مصر می شناختم نه مصطفی چمران. منتظر بودم، دیدم آمد. گفتم ابوجمال، تو مصطفی چمرانی؟ به هر حال ابوجمال نام جهادی او بود و نام من هم ابویاسر. 10 دقیقه همدیگر را در آغوش گرفته بودیم و گریه می کردیم. بعد نزد امام موسی صدر رفتیم. امام خواست ما را به هم معرفی کند، دکتر مصطفی چمران گفت من با او دوست بودم، او را می شناسم. بعد قرار شد با همدیگر به جنوب برویم و یک ماه آموزشی در مدرسه مهندسی صور با هم باشیم.
دکتر مصطفی چمران از آمریکا به لبنان آمدند یا از مصر؟
- نه، از آمریکا آمدند.
در کتاب لبنان شهید چمران درباره این مدرسه مهندسی و صنعتی زیاد می خوانیم، گویا مدرسه ای بود برای کار علمی و مقاومت و جهاد.
- بله، امام موسی صدر درصدد تشکیل مقاومت شیعیان در لبنان بود. ایشان نگاهشان این بود که مسوولان این مقاومت از درون این مدرسه بیرون بیایند. نگاه امام موسی صدر این بود که مدرسه با عقیده امام حسین (ع) و مبتنی بر فرهنگ عاشورا اداره شود. علم و جهاد با هم. من آقای دکتر مصطفی چمران را به مرز لبنان و فلسطین بردم و از نزدیک ایشان ملاحظه کرد که چگونه اسرائیل به روستاهای جنوب لبنان حمله می کند. چمران در لبنان به دنبال جهاد برعلیه اسرائیل بود. یک نکته دیگر هم بگویم، شاید برای تان جالب باشد. در همان زمان ابتدای ورود شهید چمران به لبنان، ایشان نامه ای نزد امام خمینی رحمت الله علیه در نجف فرستاد و در آن نوشت که من نزد آیت الله موسی صدر آمده ام، آیا با او همکاری کنم؟ امام هم پاسخ نامه را در همان نامه نوشت که امام موسی صدر اسلام را می شناسد ، نزد او بمانید. او دوست ماست.
قبل از اینکه وارد دوران زندگی شهید چمران در لبنان شویم، من یک سوال دارم. در آن زمان حکومت شاه در ایران وجود داشت و بالطبع شهید چمران و مبارزین ایرانی با آن مبارزه می کردند، اما چرا به یکباره مسیر را تغییر دادند و به لبنان آمدند و با رژیم صهیونیستی جنگیدند؟
- ببینید، جبهه شر یک جبهه است و جبهه خیر جبهه ای مستقل از او. همگان نزدیکی شاه، آمریکا و اسرائیل را می دانستند و بالطبع آنها در یک جبهه بودند. نزد مسلمانان جعفری مذهب قضیه فلسطین قضیه اصلی است. در آن زمان امام خمینی و مراجع تقلید از جمله خوئی ، صدر و سیستانی جهاد بر علیه اسرائیل را مقدس و واجب می دانستند. پس از بین رفتن اسرائیل از بین رفتن جبهه شر بود. این آرمان ماست.
نقش شهید چمران در تشکیل جنبش حرکت المحرومین یا امل چه بود؟
- درست است که بنیانگذار حرکت المحرومین (امل) امام موسی صدر بود، اما شهید چمران نزدیک ترین فرد از نظر فکری به امام موسی صدر بود. امام موسی صدر کشف کردند یک توطئه برعلیه انقلاب فلسطین در جریان است. پس به شیعیان توصیه می کردند که چاقوی ذبح آرمان فلسطین نباشند. ایده ایشان بر این اساس تشکیل یک گروه مقاومت متدین بر علیه رژیم صهیونیستی بود. امام موسی صدر در همین رابطه به یاسر عرفات گوشزد کرده بود که شرف قدس در این است که گروهی از مومنین آن را آزاد کنند. حتی اگر شرق و غرب هم مخالف آن باشند. ایشان می گفتند اسرائیل شر مطلق است و مبارزه بر علیه اسرائیل توسط هر گروهی اعم از چپ یا راست خیر مطلق است. و مبارزان این آرمان فرزندان امام حسین (ع) هستند. در این گروه امام موسی صدر در واقع مرد اول و مصطفی چمران مسوولیت اداره سیاسی و نظامی، پس دومین فرد پس از امام موسی صدر در جنبش امل بودند. ایشان اشراف کاملی به مسائل فرهنگی اعضا داشت. در جلسات صبحگاهی جنبش در جنوب شرکت می کرد، ظهر به بیروت می آمد و شب در بقاع حضور داشت، یعنی در یک روز در کل لبنان ایشان حضور دائم داشتند. ایشان ناظر آموزش نظامی و طراح عملیات بودند. بهترین ساعات او لحظاتی بود که در عملیات شرکت می کردند، به خصوص عملیات بر علیه دشمن صهیونیستی.
شما گفتید: شهید چمران هماهنگ کننده بود میان مبارزان فلسطینی، ایرانی؛ آیا همین نقش را هم در جنبش امل داشت؟
- بله، ایشان به مبارزان ایرانی بسیار کمک می کردند. به یاد دارم گروه هایی از جوانان مسلمان به لبنان می آمدند و جنبش امل به آنها کمک می کرد تا پاسپورت جعلی بگیرند و در آموزش های نظامی شرکت کنند. به هر حال اگر ساواک شاه می دانستند که این جوانان با پاسپورت خودشان به لبنان آمده اند یا در فعالیت های نظامی در کشوری شرکت کرده اند آنها را قطعا زندانی می کرد.شهید چمران در اردوگاه های جنبش امل به بسیاری از جوانان ایرانی آموزش نظامی می داد.
چه رابطه ای بود میان امام موسی صدر و مصطفی چمران؟ گروهی آنها را به هارون و موسی تشبیه کردند.
- بله این تشبیه درستی است. مصطفی چمران همچون هارون بود بر امام موسی صدر. عشقی بزرگ میان این دو بود، مثل پدر و پسر، دوست و برادر، هیچ کس نتوانست آنطوری که امام موسی صدر بود او را بشناسد، جز دکتر مصطفی چمران و هیچ کس هم چمران را نشناخت جز امام موسی صدر. شهید چمران علاقه بسیاری به مبارزه بر علیه آمریکا و اسرائیل داشت و این را در جنوب لبنان متبلور یافته بود. معتقدم که شهید چمران و امام موسی صدر در عمل خودشان یک بار هم اشتباه نکردند. این دو به آنچه انجام می دادند ایمان داشتند و شهید چمران سرآمد بود در مبارزه بر علیه اسرائیل. اما موسی صدر به ما می گفت: من بسیار متعجبم که چگونه دکتر چمران اینگونه با ما متواضعانه برخورد می کند؛ آن دو عاشق و معشوق بودند.
بعد از قضیه ربودن امام موسی صدر، مصطفی چمران چه می کرد؟ چه می گفت؟
- همه کار کرد که او را نجات دهد. نقشه طراحی کرده بود که هواپیماربایی کنیم و امام موسی صدر را مطالبه نماییم. حتی به طرابلس آدم فرستاد که قذافی را ترور کنند. یک بار هم بسته ای انفجاری به آدرس قذافی فرستاد که در فرودگاه طرابلس منفجر شد. بعد از پنج ماه از ربودن امام موسی صدر انقلاب اسلامی ایران پیروز شد. بعد از این واقعه نمایندگان جنبش امل از جمله آقای نبیه بری رییس امل، آقای الحسینی و شیخ محمد شمس الدین از مجلس شیعیان برای عرض تبریک پیروزی انقلاب اسلامی به ایران آمدند. شهید چمران هم همراه این گروه و مترجم بود. امام خمینی از گروه شیعیان لبنانی تشکر کرد و گفت شما البته هدیه بسیار گرانبهایی را نیز برای ما آوردید، منظور ایشان دکتر مصطفی چمران بود.
یک نقلی هست که در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی 400 چریک لبنانی وابسته به جنبش امل در فرودگاه دمشق برای حضور در ایران و شرکت در مبارزه بر علیه شاه آماده بودند، این درست است؟
- (می خندد) بله، من هم از مسوولان این گروه بودم. طرح ما این بود که با هواپیما به تهران بیاییم و با یک هلی برد با ارتش شاه جنگ چریکی کنیم و آنها را غافلگیر نماییم.
البته این طرح اجرا نشد.
- (می خندد) بله، اصلا ما مجال پیدا نکردیم چون انقلاب خیلی زود به پیروزی رسید. من اینجا یک خاطره هم بگویم. در هیاتی که برای تبریک پیروزی انقلاب به ایران آمد تقریبا همه اعضا بودند اما شهید چمران نام من را نداده بود، من هم نپرسیدم. لحظه حرکت من را صدا زد و گفت چرا نمی پرسی همراه ما به ایران نمی آیی؟ من عادت کرده بودم چنین کارهایی نکنم، درخواست نمی کردم. می دانستم اگر درخواست کنم، درخواست من را رد نمی کند. ایشان گفت من تو را عمدا انتخاب نکرده ام. اگر برای این گروه بزرگ که به ایران می رود اتفاقی رخ دهد، آینده جنبش و موسسه چه می شود؟ منظور ایشان از موسسه همان مدرسه صنعتی صور بود. من هم در مدرسه و هم در جنبش معاون او بودم. به من گفت : تو بعد از من مدیر موسسه هستی. بعد به من وصیت کردند اهمیت ادامه فعالیت موسسه و جنبش امل را. ایشان به من گفت که اگر من به ایران بروم دیگر اجازه نمی دهند که برگردم. ما در وداع آخر 15 دقیقه اشک می ریختیم. لحظاتی باصداقت و فراموش نشدنی.
در برخی اسناد ساواک آمده که در واقع تیم تروری برای از بین بردن دکتر چمران به لبنان سفر کرده بود، آیا این صحت دارد؟
- بله، بارها می خواستند او را ترور کنند. یک بار فردی را از اروپا فرستادند که مثلا من دوست چمرانم، برایش نامه ای دارم. سفیر ایران در بیروت بسیار ما را اذیت می کرد و سازمان امنیت لبنان هم به او کمک می کرد.
شهید چمران چگونه می زیست؟ شما که همیشه همراه او بودید از او چه به یاد دارید؟
- یک انسان کم نظیر بود. همیشه در یک دستش اسلحه بود و در دست دیگر دوربین عکاسی. از مبارزین عکس می گرفت، از صحنه های نبرد، از گل، ساختمان ها، افراد، آدم ها. یک انسان علمی بود. در پروژه آپولوی آمریکا، او در ناسا بخشی از کار را برعهده داشت. در نماز و دعا به خصوص نماز شب متواضعانه عبادت می کرد. یک ورزشکار استثنایی بود، همه ورزش ها را می دانست. استاد نقاشی و خطاطی بود. شجاع ترین افراد در میدان نبرد بود. شخصا اولین نفری بود که به دشمن حمله می کرد. به او می گفتیم آخر شما فرمانده اید. می گفت : خیمه رسول اکرم (ص) نزدیک ترین مکان به اردوگاه دشمن بود. همانند علی (ع) در نبرد شجاع بود. می گفت : ابویاسر! حضرت علی (ع) در جنگ ها شروع کننده نبرد بود تا سپاهیانش شجاعت را بیاموزند. شجاعت علی (ع) را داشت، فداکاری امام حسین (ع) و فکر پیامبر اکرم (ص)؛ نترس بود. می گفت: هنگام مرگم را می دانم. الهام کننده بود. خود به تنهایی یک گردان بود. همانطور که گفتم دارنده صفات بسیار زیبا بود. بسیار متواضع بود، لباس زبر می پوشید، ساده زیست بود. مردم را دوست داشت و مردم جنوب او را بسیار دوست داشتند. بسیاری از خانواده های جنوب نام فرزندان خود را به نام او گذاشته اند؛هم اکنون نام بسیاری از خیابان ها و تپه ها در جنوب به نام اوست.
آخرین سوالم این است که چگونه آگاه شدید از شهادت او؟
- جوانان لبنانی همراه او بودند. از زمان پیروزی انقلاب تا لحظه شهادت او سی چهل نفر از جوانان امل در کنارش بودند. روز قبل از شهادتش دکتر علی عباس از جوانان و مبارزین امل در همان دهلاویه به شهادت رسید. او به تهران می آید و در بهشت زهرا (س) شهید عباس را به خاک می سپارد. همسر شهید چمران می گوید که شهید چمران به وی گفته است:" به سوی شهادت می رود. اگر خبر شهادت من را شنیدید تعجب نکن"! ایشان 2 آرزو داشت؛یکی اینکه در نبرد با اسرائیل به شهادت برسد و دیگری آزاد سازی قدس شریف.
من شاید نمی توانم مطلب را ادا کنم. 10 سال یک لحظه ترکش نکردم، همه جا با او بودم. با او مبارزه کردم، با او به جلسه رفتم. شاید خودش نداند، محافظش بودم. قبل از اینکه وارد مکانی شویم آنجا را چک می کردم.شهادت ایشان بسیار مردم جنوب لبنان را ناراحت کرد.
از وقتی که به مجله مثلث دادید بسیار سپاسگزارم.
- من هم از شما ممنونم. امیدوارم که توانسته باشم عظمت دوست ومبارز جهادی، شهید مصطفی چمران را بازگو کرده باشم، هر چند این کار سخت است.
مجاهد شهید حضرت آیت الله سعیدی در تاریخ دوم اردیبهشت 1308 چشم به جهان گشود.
فصل اول: زندگی
پدر بزرگوارش حجت الاسلام سید احمد سعیدی اسم فرزند عزیزش رامحمدرضا گذاشت. در دوران طفولیت مادرش را از دست داد و تحت نظر پدر مشغول به تحصیل شد. ادبیات عرب را در مشهد آموخت و از دروس فقه و اصول استادان بزرگی چون حاج شیخ کاظم دامغانی، مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی و حاج شیخ مجتبی قزوینی استفاده کرد.آیت الله سعیدی به خاطر استعداد سرشاری که داشت و زحمات فراوانی که تحمل کرد مدارج و مراحل علمی را با سرعت پیمود. پس از ازدواج برای طی مراحل بعدی علوم اسلامی عازم حوزة علمیه قم شد و در آن شهر در محضر امام خمینی (ره) حاضر شد و سرانجام با زحمات طاقت فرسا و تلاشهای پیگیر به مرحلة عظیم استنباط و اجتهاد رسید. آیت الله سعیدی ضمن ادامة تحصیل و تدریس طلاب به مسافرتهای تبلیغی نیز می رفت و همان روزها یکبار در آبادان به خاطر سخنرانی افشاگرانه و ضد رژیم به زندان افتاد اما در اثر تلاش آیت الله العظمی بروجردی (ره) از زندان آزاد شد.
فصل دوم: مبارزه
پس از آن ماجرا، گروهی از ایرانیان مقیم کویت برای تبلیغ اسلام، خواستار عالم صالح و مبلغ توانایی شدند. این مأموریت و رسالت به آیت الله سعیدی واگذار شد. با فرا رسیدن سال 1341 و شکل گیری نهضت روحانیت، ایشان به همراه بسیاری دیگر از روحانیان، به گرد شمع وجود حضرت امام (ره) پروانهوار به گردش در آمدند و در راه نیل به اهداف متعالی آن پیشوای بزرگ، از فدای جان دریغ نورزیدند. پس از آنکه حرکت روحانیت رشد یافت و در رأس همه، سخنان و اعلامیههای حضرت امام (ره) در همه جا شور و هیجان و قیام و انقلاب به وجود آورد، رژیم شاه به ناچار آن مرجع و رهبر عظیمالشأن را دستگیر نمود و در پادگان عشرت آباد، تحت نظر گرفت. پس از این واقعه، شاگردان امام حوزههای درسی را تعطیل کردند و در منزل مراجع تحصن اختیار نمودند. این تجمع با سخنرانیها و مشورتها منجر به اتخاذ تصمیمی از جانب علما و فضلا و مراجع تقلید قم و سایر شهرستانها مبنی بر هجرت به سوی تهران و اعتراض همه جانبه علیه دستگیری حضرت امام شد و در سایة همین اتخاذ و تصمیم راسخ بود که رژیم شاه به هراس افتاد و پس از مدتی امام را آزاد ساخت.
نهضت امام خمینی (ره) راه پرمخاطره ای در پیش داشت و آن یگانه رهبر بیدار دل و شجاع مصمم بود که تا پای جان از اسلام عزیز دفاع کند و از هیچ مانعی ترس و بیم به خود راه ندهد. آیت الله سعیدی از تصمیم و ارادة راسخ امام (ره) و قدرت عجیب و عظیم ایمان و توکل آن بزرگوار، نیرویی تازه گرفت و راه سراسر رنج و مبارزه و خطر را با میل و اشتیاق انتخاب کرد. آیت الله سعیدی دربارة دمیده شدن این روح امید و مبارزه در خود، ملاقاتی را که با امام (ره) داشته است مؤثر دانسته و عامل اصلی معرفی می کند.
آن شهید بزرگوار در این باره چنین می گوید:هنگام نماز مغرب و عشا به منزل امام رفتم، می خواستم با ایشان مذاکره کنم، امام آماده نماز بود، وقتی منظورم را فهمید اندکی نماز را تأخیر انداخت. به عرض رساندم: آقا! طبق برداشتی که من کرده ام، از این به بعد شما در مبارزات خود، یاوران کمتری خواهید داشت. امام فرمود: « سعیدی! چی می گویی؟! به خدا قسم اگر تمام جن و اِنس پشت به پشت هم بدهند و در مقابل من بایستند، چون من این راه را حق یافته ام، از پای نخواهم نشست.»
فصل سوم: شهادت
مرحوم سعیدی پس از این دیدار و استماع سخنان جانبخش امام (ره) می گوید: « با سخنان امام چنان دلگرم شدم که روح تازه ای در وجودم دمیده شد و ایمان بیشتری به قیام و حرکت امام پیدا کردم.» آیت الله سعیدی از تصمیم و ارادة راسخ امام (ره) و قدرت عجیب و عظیم ایمان و توکل آن بزرگوار نیرویی تازه می گیرد و راه سراسر رنج و مبارزه و خطر را با میل و اشتیاق انتخاب می کند. آیت الله سعیدی به دنبال تلاشهای پیگیری که جهت معرفی امام (ره) و نهضت پربرکتش داشت، هجرتی به عراق کرد و در آنجا جلساتی تشکیل داد و نهضت حضرت امام (ره) و شخصیت والای روحانی او را تشریح نمود و تلاش و خدمات او بود که زمینه های استقبال از امام را فراهم ساخت. وی پس از مراجعت با صلاحدید حضرت امام (ره) به امام جماعت مسجد موسی بن جعفر (ع) در تهران برگزیده شد و این مسجد بود که به صورت سنگری برای مبارزه آن شهید سعید درآمد. جوانان به گرد او جمع شدند و در سایة فعالیتهای علمی وی، از چشمه های معارف اسلامی جرعهها برگرفتند، تلاشهای آیت الله سعیدی در این پایگاه هدایت و مبارزه، عبارت بود از: تفسیر قرآن کریم، سخنرانیهای متعدد که بیشتر آن توسط خود او صورت می گرفت، ایجاد کتابخانه، دعوت سخنران از قم و ...
افزون بر فعالیتهایی که در مسجد داشت، برای گروهی از بانوان در منزل خویش جلساتی تشکیل داد و به تدریس آنان پرداخت که این تلاشها سبب شد شاگردان او پس مدتی با طی کردن دوره های معارف اسلامی، به عنوان مبلغ اسلامی جلسات زنانه تشکیل دهند و به معرفی اسلام همّت گمارند. از فعالیتهای چشمگیر مرحوم سعیدی، ترجمه رساله امر به معروف و نهی از منکر امام (ره) از کتاب تحریر الوسیله و چاپ و نشر آن در میان جوانان بود. همچنین آن شهید بزرگوار نوارهای امام (ره) را در نجف تحت عنوان «ولایت فقیه» چاپ و تکثیر کرد.
ساواک وقتی تبلیغات مؤثر آیت الله سعیدی را مشاهده کرد، او را ممنوع المنبر نمود، اما آیت الله سعیدی دست از فعالیت نکشید و از محل خود خارج شده و به محلهای دوردست و روستاهای اطراف تهران می رفت و به کار خویش ادامه می داد. شهید سعیدی در سال 1345 دربارة جنایات اسرائیل سخنرانی مهمی کرد و همین سخنرانی باعث شد او را دستگیر کنند و 61 روز در حبس نگهدارند. در اردیبهشت 1349 بعد از اینکه رژیم با تصویب کاپیتولاسیون سرسپردگی کامل خود را به اثبات رسانید ، از سرمایه گذاران آمریکایی دعوت به عمل آورد تا به اصطلاح در ایران سرمایه گذاری کنند و در واقع در یک حرکت استعماری اقتصاد ایران را کاملاً در اختیار آمریکاییها قرار دهند. به دنبال این حرکت، علمای حوزة علمیه قم، در 11 اردیبهشت همان سال، با انتشار اطلاعیه ای، مردم را از این خطر بزرگ مطلع ساختند.
در این میان آیت الله سعیدی نیز ساکت نماند. علیه استعمارگران دست به فعالیتهای شدید زد و با انتشار اعلامیه ای به زبان عربی خطاب به علمای کشورهای اسلامی، آنها را دعوت به قیام و مخالفت نمود. رژیم شاه که از حرکت پرخروش آیت الله سعیدی به وحشت افتاده بود او را دستگیر و در قزل قلعه زندانی کرد و تحت شدیدترین شکنجهها، در روز چهارشنبه 20 خرداد 1349 آن عالم مجاهد را به شهادت رسانید. پیکر آن مرد بزرگ فردای شهادتش تحویل فرزند ارشدش شد. و سرانجام به طور مخفیانه جنازة ایشان در وادیالسلام قم به خاک سپرده شد.
نظر شهید دربارة حضرت امام خمینی (ره):
آیت الله سعیدی علاقه و ارادت خاصی نسبت به حضرت امام خمینی (ره) داشت. دربارة امام (ره) گفته بود:« به خدا سوگند اگر مرا بکشید و خونم را بر زمین بریزید، در هر قطرة خونم نام مقدس خمینی را خواهید یافت.» « حضرت امام شبیهترین عالمان نسبت به ولیالله، امام زمان علیه السلام و آباء طاهرینش می باشد.» « مرا بگیرید و به بند و حبس کشید تا آنوقت از من سلب مسئوولیت شود، چه اگر آزاد باشم فریاد می زنم، حقایق را می گویم و افشاگری می کنم. من این لباس را پوشیدهام و از بیت المال امرار معاش می کنم که پاسدار اسلام و وفادار به رهبرم، امام خمینی باشم ..... بنابراین باید فریاد بزنم و جز این چارهای ندارم»
اعلامیه امام درباره آیت الله سعیدی:
... این تنها سعیدی نیست که با این وضع اسف انگیز درگوشه زندان از پای در میآید بلکه چه بسا افراد مظلوم و بیگناه به جرم حقگویی در سیاهچالهای زندان مورد ضرب و شتم و شکنجههای وحشیانه و رفتار غیر انسانی قرار میگیرند. اینجانب کراراً خطر دولت اسراییل و عمال آن را به ملت گوشزد کردم که باید مقاومت منفی کنند و از معامله با آنها احتراز جویند. اکنون راه را برای مصیبت بزرگتری باز کردهاند و ملت را به اسارت سرمایهداران میخواهند، درآوردند. من قتل فجیع این سید بزرگوار و عالم فداکار را که برای حفظ مصالح مسلمین و خدمت به اسلام جان خود را هدیه نمودند، به ملت ایران تعزیت میگویم و از خداوند متعال رفع شر دستگاه جبار و عمال کثیف استعمار را مسألت مینمایم.
فصل چهارم : خاطرات
مرد آشنای شب
پدرم خیلی به وضعیت فقرا و نیازمندان توجه میکرد. یک روز وقتی به خانه آمد دیدیم فقط قبا بر تن ایشان است. پرسیدم: «آقاجان! پس عبایتان کجاست؟» با کمی تأمل پاسخ دادند: «در مسیری که از مسجد باز میگشتم مرد فقیری را دیدم که به علت نداشتن لباس گرم، از سرما میلرزید. عبایم را به او دادم. چون من قبا داشتم». یک مرتبه نیز همسایهمان که راننده تاکسی و مرد نیازمندی بود، به من گفت: «یک شب دیدم صدای نفس نفس زدن مردی در راه پله ساختمان میآید، وقتی به راهرو آمدم، دیدم حاج آقا سعیدی یک گونی زغال را روی دوشش گرفته و برای ما میآورد. خیلی شرمنده شدم. او که میدانست ما در سرمای زمستان نیاز به زغال داریم، شخصاً آن را تهیه کرده و برایمان آورده بود.» آیت الله سعیدی مرد آشنای شب و کوچههای خلوت بود و فقط ماه و خدا میدانستند که او در نیمه شب با کولهبارش کجا خواهد رفت. راوی :فرزند شهید
برکت صلوات
پدرم برای تبلیغ دین و آگاه نمودن مردم به جنایات رژیم پهلوی بیشتر اوقات به شهرستانهای اطراف تهران میرفت. یکی از شبها تصمیم گرفت به منطقه «پارچین» برود اما وسیلهای پیدا نکرد. قرار شد با موتور به آنجا برویم. در میان راه در حالیکه هنوز مسافت زیادی تا روستا بود موتور خراب شد. در تاریکی شب پیاده به طرف روستا رفتیم. آن شب حتی نور ماه هم نمیتابید. مقداری از راه را رفتیم. پدرم گفت: «من یک صلوات میفرستم و تو هم موتور را روشن کن، ان شاء الله روشن میشود.» با صلوات پدر موتور روشن شد. آن شب پدر سخنرانی مفصلی کرد و صبح روز بعد با همان موتور به تهران بازگشتیم. راوی :فرزند شهید
خواب آسمانی
پس از شهادت پدرم دست خطی از ایشان در پشت کتاب «مواعظ العددیه» پیدا شد. این دست خط را «آیت الله خزعلی، آیت الله مطهری و آقای طباطبایی» دیدند. پدرم در این کتاب نوشته بودند: «شبی در خواب دیدم که به منزل آیت الله خمینی میروم. در این راه علامه طباطبایی را دیدم. ایشان مرا صدا زدند و با هم تا آستانه منزلشان رفتیم. علامه به من فرمودند:من دیشب آقا ابا عبدالله (ع) را در عالم خواب دیدم که به من فرمودند: «به سعیدی بگو به اینجا بیا، چیزی نیست ما نگهدار توییم...» وقتی از خواب بیدار شدم، شکر خدا را کردم و این خواب را پشت کتاب «مواعظ العددیه» نوشتم.» (این مسأله مربوط به زمانی بود که پدرم به علت طرفداری از حضرت امام (ره) در معرض دستگیری مأموران شاه بود). راوی :فرزند شهید
جهاد کلامی
آیت الله سعیدی با اینکه در محضر بزرگان حوزه تا مرتبه اجتهاد پیش رفته بود اما افتخارش این بود که امام (ره) را مقتدای خویش میدانست و میگفت: «حضرت امام (ره) شبیهترین عالمان نسبت به ولی الله امام زمان (عج) و آباء طاهرینش است.» این سید بزرگوار در ضمن جهاد و مبارزه علیه استبداد حکومت پهلوی، آثار گرانقدری از خود به جای گذاشت که عبارتند از: 1-آیا دین موجب عقب ماندگی است؟ 2- آزادی زن 3- اتحاد در اسلام 4- کار در اسلام 5- استفتاآت (مجموعه 64 استفتاء از امام (ره)) 6- رساله امر به معروف و نهی از منکر «ترجمه از تحریر الوسیله» 7- نقد و بررسی و حاشیه نویسی بسیاری از کتابهای اجتماعی و سیاسی 8- تقریرات درسی آیت الله بروجردی 9- سیزده جزوه از مسجد موسی بن جعفر (ع)
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیتنامه من سید محمد رضا سعیدی خراسانی:
پسران من ! همگی اهل علم و تبلیغ برای خدا شوید. دختران من ! به شوهر اهل علم و تبلیغ همسر شوید. در زندگی با هم متحد باشید و برای دنیا با هم اختلاف نکنید. همگی حق مادر را رعایت کنید و جنازه مرا در قم دفن کنید و مرا دعا کنید ...
هر کس که میخواهد زحمت فاتحه خواندن برایم بکشد، بگویید در عوض یک مسأله یاد بگیرد و عمل کند. هر کس به من بدهکار است، من که صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد، بری الزمه است.
خبرگزاری فارس: این متن توسط آیتالله مشکینی در زمان آغاز انتخابات اولین دوره مجلس خبرگان رهبری، در سال 1361 نوشته شد، لیکن به دلایلی منتشر نشد.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری فارس، این متن توسط آیت الله مشکینی در زمان آغاز انتخابات اولین دوره مجلس خبرگان رهبری، در سال 1361 نوشته شد و درحال حاضر با نزدیک شدن به ایام سالگرد رحلت ایشان فارس متن زندگی نامه آیت الله مشکینی به قلم خودشان را باز نشر میکند. *متن منتشر نشده زندگی نامه خودنوشت آیت الله مشکینی اینجانب علی اکبر فیض معروف به علی مشکینی در سال 1300 هجری شمسی در دهی از دهات بلوک مشکین چشم به جهان گشودم. در اوائل زمان کودکی قریب چهار سال در نجف اشرف که پدرم برای تحصیل علوم دینی در آنجا اقامت داشت به مکتب رفتم و سپس همراه پدر به وطن بازگشته و مقداری از علوم دینی را نزد والد خویش تحصیل نمودم. در همان ایام پدر را از دست داده و برای توصیه اکید آن مرحوم نسبت به اشتغال به علوم دینی به شهرستان اردبیل که در حدود ده فرسخ است پیاده همراه کاروانی در دو روز سفر کردم. چندماهی در آنجا مشغول فراگرفتن علم صرف و نحو شده، در آن اوان به زیارت عالمی متقی موفق شدم. وی از میان کشته شدگان و زخمیان مسجد گوهر شاد مشهد که به دست دیکتاتور ایران رضاحان پهلوی انجام شد، نجات یافته بود. همراه او با رفیق دیگری از طلاب اردبیل به سوی شهرستان قم بقصد ادامه تحصیل حرکت کردم. چند سال از حیات منحوس رضاخان را در قم درک کردم و همانند سایر طلاب در زیر فشار و اختناق و ترس از سربازی بردن و متفرق کردن طلاب در مدرسه فیضیه مشغول تحصیل شدم تا آنگاه که سایه شوم پهلوی از سر ملت ایران زائل شد و چند صباحی فرجه ای برای تحصیل بدست آمد. درآن اوقات، مدتی به مجلس بحث مرحوم آیت الله حجت کوه کمره ای و پس از او به درس خارج مرحوم آیت الله بروجردی و آیت الله محقق داماد حاضر شدم. رفته رفته دوران قدرت و دیکتاتوری محمدرضا پهلوی دوم فرا رسید. [محمدرضا شاه] تا هنگامی که مرحوم آیت الله بروجردی زنده بود، مبارزه با اسلام را به طور واضح و علنا جرات نمی کرد لکن طبق دستور اربابش از هرنوع دشمنی با اصول و فروع اسلام و از بین بردن احکام و قوانین آن و به فحشا و منکر کشیدن جامعه ایرانی کوتاهی نداشت و پس از رحلت مرحوم بروجردی، حملات پهلوی آمریکایی بر حوزه ها و روحانیت به منظور ریشه کن کردن احکام اسلام و روحانیت و تبدیل ملت اسلامی ایران به ملت بی مکتب و غربی شدت یافت و علنی شد و آنچنان خفقان و رعب در ملت مظلوم ایران و بویژه متدینین بوسیله سازمان امنیت منحوسش ایجاد کرد که احدی را یارای نفس کشیدن نبود. در چنین زمانی که سلطه یزیدی همه جا را فرا گرفته بود، ندای حسین زمانه از گوشه قم برخاست و مبارزات سرد و گاهی گرم شدت یافت. آری سخنان رسای آیت الله العظمی امام خمینی مدظله العالی و بیان قلمش همانند تیرها و گلوله ها بسوی پهلوی دوم و اقمار آمریکاییش شلیک شد . آنها که خودشان را از طرف حوزه قم بی مزاحم می پنداشتند ناگهان دیدند که از ناحیه روحانیت به تعبیر امام امت "چیزهایی به چشم و به گوش و به دهن می خورد". در این زمینه، سخن از همراهی و همرزمی عده ای دیگر از مراجع و مجتهدین حوزه های علمیه قم و نجف و سایر جاها نیز باید فراموش نشود و بالجمله طلاب محترم حوزه ها به پیروی از حرکت و نهضت امام امت در مقابل یزید زمان مبارزات را علنی و صحنه جنگ را داغ نمودند و از آن زمان که قریب بیست سال پیش بود تا پیروزی انقلاب عظیم اسلامی ایران از دستگاه پهلوی آمریکایی چه ظلم ها که ندیدیم و چه رنج ها و فشارها که نکشیدیم و چه خون دل ها در خلال این مبارزات که نخوردیم. اینجانب چندین بار در زندان ساواک قم و شهربانی زندانی شدم و در پی جلسات مخفی که مرتبا در قم و به منظور تبادل نظر در زمینه به اجرا گذاردن منویات و یا دستوران امام امت انجام می شد، تحت تعقیب قرار گرفته و قریب چهار ماه در تهران متواری شدم و با اسم مستعاری با دوستان تماس داشتم. لکن اغلب دوستان همرزمم دستگیر و به زندان قصر و اوین رهسپار شدند. در ایام متواری چندین بار از طرف مرحوم آیت الله طالقانی که ایشان نیز زندانی بودند پیام رسید که علنی شو تا دستگیرت کنند چه آنکه زندان بهتر از آن حال است و اغلب دوستان و جوانان مسئوول و متعهد را در زندان حداقل از دور زیارت می کنی، لکن من برحسب علاقه شدیدی که به مطالعه و تالیف داشتم، و می ترسیدم در زندان وسایل کارم فراهم نشود، علنی نشدم و بدین منظور در ایام متواری و تبعید موفق به تالیف چندین کتاب شده و بالجمله پس از چهار ماه ایران را جای اقامت ندیده و روزی در ایستگاه قطار حاضر شده و بقصد خرمشهر و سپس عراق سوار قطار شدم. یکی از برادران روحانی که مطلع از وضع من بود آن روز من را بدرقه کرده و از وضع من که چندین ماه از بچه هایم اطلاع نداشتم و به سفر خارج عازم، متاثر شده اشکش جاری شد لکن من چندان متاثر نبودم چه آنکه از دنیای بی مهر و پر عناد جز این را سراغ و توقع نداشتم . به هر حال در نجف اشرف قریب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده ای از مراجع و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم. ضعف مزاج و هوای گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزیر به قم برگشته در روز اول که برخی از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم. از من التزام گرفتند باید در مدت 48 ساعت از قم بیرون روی اگر خود رفتی انتخاب محل در اختیار تو و گرنه ما خواهیم فرستاد. فردای آن روز بسوی مشهد مقدس حرکت کرده و قریب 15 ماه در حوزه مشهد مشغول تدریس شدم و باز به حوزه قم برگشتم و در جلسات مخفیانه که کیفیت پخش و ابلاغ اوامر و سخنان امام مورد بررسی قرار می گرفت، شرکت نمودم و مدتی بدین منوال گذشت و در تنظیم اعلامیه ها و نشریه هایی که علیه رژیم دیکتاتور پهلوی صادر و پخش می شد در عداد دوستان متعهد حوزه شرکت داتشته و با امضا و غیره کمک می کردم. بهر حال پس از مدتی وجود این عده از روحانیان مسوول و تعهد در حوزه علمیه برای دستگاه قابل تحمل نشد و حکم تبعیدی قریب 27 نفر از فضلا و مدرسین حوزه که طبق نظر ساواک عاملین تخریب و خرابکار معرفی می شدند صادر شد. من نیز محکوم به 3 سال تبعید شدم. تصادفاً در زمان صدور حکم من به لحاظ تعطیلی تابستان چند صباحی به زادگاه اصلیم مشکین شهر سفر کرده و در خانه گلینی در روستای خود به دیدار ارحام نائل بودم اما جوانکی وارد اتاق شد و گفت چند جمله ای در بیرون اطاق به شما عرض دارم. از اطاق بیرون آمدن همان و خود را در محاصره عده ای ساواکی دیدن همان. من را در لندروری سوار کرده و با شتاب تمام به اردبیل آوردند در اطاق ساواک دو نفر سرباز نظامی با دستبند دور مرا گرفتند. رییس ساواک اجاز دستبند نداد ولی من را به دست آن دو سپرد که در ساواک قم تحویل دهند و قبض رسید بیاورند. بلافاصله در اوایل روز سوار ماشین کرده نزدیک نیمه شب در شهر قم پیاده کرده تحویل ساواک دادند. از آنجه به طرف شهربانی فرستاده شدم و پس از سوالاتی برگه رسمی تبعیدی یعنی نامه عملم را به دست چپم داده بطرف ماهان کرمان روانه نمودند و به شما چه بگویم مرا دست به دست فروختند و خریدند در مدت دو روز و یک شب پس از پیمودن 300 فرسنگ راه تحویل آخرین مشتری یعنی پاسگاه بخش ماهان دادند. یکسال در آنجا تحت مراقبت بودم در آن محیط زمینه را مقتضی دیده و بناء اقامه نماز جمعه را نهادم. رفته رفته اجتماع زیاد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانید. روزی نزدیک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا سوار ماشینم کرده بسوی کرمان و از آنجا بسوی شهرستان گلپایگان روانه نمودند و بچه ها در ماهان ماندند. ناگفته نماند که در ماهان مشمول الطاف و محبت عده زیادی از روحانیان محترم کرمان و اطراف آن قرار گرفتم و حال هم از آنها تشکر دارم و بالجمله یک سال هم در گلپایگان تحت مراقبت شدیدتر از ماهان بودم. نماز جماعتم را تعطیل کردند، بناچار در خانه ای مشغول تدریس تفسیر قرآن برای معلمان و دبیران آن شهر شدم. ضمناً احسان و نیکیهایی که مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی درباره ام نمودند فراموش نمی شود. پس از یک سال دوباره محکوم به تغییر محل شدم و ناگهان ما را سوار ماشین کرده از اصفهان و قم و سپس مشهد مقدس به شهرستان کاشمر منتقل نمودند و یک سال هم در آنجا تحت مراقبت شدیدتر از قبلش قرار گرفتم. این بار در هر مسجدی که چند روز شروع به نماز می کردم بسراغم آمده نمازم را تعطیل می نمودند و حتی در گوشه مدرسه ای که توقف داشتم اجازه نماز جماعت ندادند و گاهی در مدارس آنجا در تاریکی نماز جماعت می خواندیم و چندین بار رییس شهربانی مرا تهدید نمود که عاقبت کارت وخیم خواهد بود. ما هم حرفش را از گوشی به گوش دیگر تحویل داده مشغول کار بودیم و اگر چنانچه مورد عنایت برخی از علما آنجا قرار نگرفتم مشمول محبت و الطاف خالصانه طلاب محترم و مردم شریف آن سامان شدم و در تمام این دوران زمینه قیام را در روحیه مردم بواسطه اظهار محبتی که از آنها نسبت به یک طلبه قم صادر می شد امیدوار کننده می دیدم و بالاخره پس از تمام شدن مدت تبعیدی رسماً در میدان مبارزه افتادیم و تا زمان پیروزی انقلاب ما نیز هماره اوقات با جنگ و گریز و نبرد سرد و گرم و مبادله آتش میان مسلسل و تفنگ با کاغذ و قلم در میدان قم و پس از آن در همه شهرستان ها با سایر رزمندگان راه اسلام علیه کفر در حد قدرت خویش شرکت کردیم تا آنگاه که الطاف حق شامل حال ایرانیان شد و رهبری پیامبر گونه امام امت آنها را از ذلت و اسارت ابر قدرتها نجات داد و انقلاب پیروز شد. قصه ها مفصل است و اگر از الطاف غیبی الهی در این مدت طولانی و کمک و نصرت ذات اقدسش به طلاب محترم و سایر مستضعفان سخن بگویم کتابی مفصل باید نگاشته شود.