بعثت پیغمبر اسلام یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتمیت، حساسترین فراز تاریخ درخشان اسلام است. بعثت پیغمبر درست درسن چهل سالگى حضرت انجام گرفت. پیغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشت، ولى هنوز پیک وحى بر وى نازل نشده بود. قبلا علائمى ازعالم غیب دریافت مىداشت، ولى مامور نبود که آن را به آگاهى خلق هم برساند.
میان مردم قریش و ساکنان مکه مرسوم بود که سالى یک ماه را به حالت گوشه گیرى و انزوا در نقطه خلوتى مىگذرانیدند. درست روشن نیست که انگیزه آنها از این گوشهگیرى چه بوده است، اما مسلم است که این رسم در بین آنها جریان داشت و معمول بود.
نخستین فرد قریش که این رسم را برگزید و آن را معمول داشت عبدالمطلب جد پیغمبر اکرم بود که چون ماه رمضان فرا مىرسید، به پاى کوه حراء مىرفت، و مستمندان را که از آنجا مىگذشتند، یا به آنجا مىرفتند، اطعام مىکرد.
به طورى که تاریخ اسلام گواهى مىدهد، پیغمبر نیز پیش از بعثت به عادت مردان قریش، بارها این رسم را معمول مىداشت. از شهر و غوغاى اجتماع فاصله مىگرفت و به نقطه خلوتى مىرفت و به تفکر و تامل مىپرداخت.
پیغمبر چند سال قبل از بعثت، سالى یک ماه در حرا به سر مىبرد، و چون روز آخر باز مىگشت، نخست خانه خدا را هفت دور طواف مىکرد، سپس به خانه مىرفت.
کوه حراء امروز در حجاز به مناسبت این که محل بعثت پیغمبر بوده است «جبل النور» یعنى کوه نور خوانده مىشود. حراء در شمال شهر مکه واقع است و امروز تقریبا در آخر شهر در کنارجاده به خوبى دیده مىشود. کوههاى حومه مکه اغلب به هم پیوسته است و از سمت شمال تا حدود بندر «جده» واقع در 70 کیلومترى مکه و کنار دریاى سرخ امتداد دارد.
این سلسله جبال که از یک سو به صحراى «عرفات» و سرزمین «منا» وشهر «طائف» و از سوى دیگر به طرف «مدینه» کشیده شده است، با درهها و بیابانهاى خشک و سوزان و آفتاب طاقت فرساى خود شاید بهترین نقطهاى است که آدمى را در اندیشه عمیق خودشناسى و خداشناسى و دورى از تعلقات جسمانى و تعینات صورى و مادى فرو مىبرد.
کوه نور از بلندترین کوههاى اطراف مکه است، و جدا از کوههاى دیگر به نحو بارزى سر به آسمان کشیده و خودنمائى مىکند. هرچه بیننده به آن نزدیکتر مىشود، مهابت و جلوه کوه بیشتر مىگردد. از آن بلندى در زمان خود پیغمبر قسمتى از خانههاى مکه پیدا بود، و امروز قسمت زیادترى از شهر مکه پیداست. قله کوه نیز درپشتبامها و از داخل اطاقهاى بعضى از طبقات ساختمانهاى مکه به خوبى پیدا است.
«غار حراء» که در قله کوه قرار دارد، بسیار کوچک و ساده است. در حقیقت غار نیست، تخته سنگى عظیم به روى دو صخره بزرگترى غلتخورده و بدین گونه تشکیل دهنه غار حراء داده است. دهنه غار به قدری است که انسان مىتواند وارد و خارج شود. کف آن هم بیش از یک متر و نیم براى نمازگزاردن جا ندارد.
غار حراء جائى نبوده که هرکس میل رفتن به آنجا کند، و محلى نیست که انسان بخواهد به آسانى در آن بیاساید. فقط یک چیز براى افراد دوراندیش در آنجا به خوبى به چشم مىخورد، و آن مشاهده کتاب بزرگ آفرینش و قدرت لایزال خداوند بى زوال است که در همه جاى آن نقطه حساس پرتو افکنده و آسمان و زمین را به نحو محسوسى آرایش داده است!
به طورى که قبلا یادآور شدیم، پیغمبر قبل از بعثت هم حالاتى روحانى داشته و تحت مراقبت روحالقدس گاهى تراوشاتى غیبى مىدیده و اسرارى بر آن حضرت مکشوف مىشده است. هنگامى که پانزده سال بیش نداشت، گاهى صدائى مىشنید، ولى کسى را نمىدید.
هفتسال متوالى بود که نور مخصوصى مىدید و تقریبا شش سال مىگذشت که زمزمهاى را مىشنید، ولى درست نمىدانست موضوع چیست؟
چون این اخبار را براى همسرش خدیجه بازگو مىکرد، خدیجه مىگفت: «تو که مردى امین و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و قلبى رئوف و خوئى پسندیده دارى و در مهماننوازى و تحکیم پیوند خویشاوندى سعى بلیغ مبذول مىدارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نیست.
هنگامى که به سن سى و هفتسالگى میل به گوشه گیرى و انزواى از خلق پیدا کرد، چندین بار در عالم خواب، سروش غیبى، سخنانى به گوشش سرود، و او را از اسرار تازهاى آگاه ساخت، بعدها نیز در پاى کوه حراء و میان راههاى مکه بارها منادى حق بر او بانگ زد. در هر نوبت صدا را مىشنید ولى صاحب صدا را نمى دید!
در یکى از روزها که در دامنه کوه حراء گوسفندان عمویش ابوطالب را مىچرانید، شنید کسى از نزدیک او را صدا مىزند و مىگوید: یا رسول الله! ولى به هرجا نگریست کسى را ندید. چون به خانه آمد و موضوع را به خدیجه اطلاع داد، خدیجه گفت: امیدوارم چنین باشد.
روز بیست وهفتم ماه رجب محمد بن عبدالله مرد محبوب مکه و چهره درخشان بنى هاشم در غار حراء آرمیده بود و مانند اوقات دیگر از آن بلندى به زمین و زمان و ایام و دوران و جهان و جهانیان مىاندیشید. مىاندیشید که خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهکار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرینش خلق نمده و همه گونه لیاقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است. همه چیز را برایش فراهم نموده تا او در سیر کمالی خود نانى به کف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوشگذران و مال دوست و مالدار قریش در این اندیشهها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عیش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چیزى نمىاندیشند. شراب و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگون بخت و نیازمند، تنها اندیشهاى است که آنها در سر مىپرورانند…
اینک «او» درست چهل سال پرحادثه را پشتسر نهاده است. تجربه زندگى و پختگى فکر و ارادهاش و استحکام قدرت تعقلش به سرحد کمال رسیده، و از هر نظر براى انجام سؤولیتبزرگ پیغمبرى آماده است. در تمام قلمرو عربستان و دنیاى آن روز جز او چه کسى بود که از جانب خداوند عالم شایستگى رهبرى خلق را داشته باشد؟
رهبرى که سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسانهاى شرافتمند بر شخصیت ذاتى و تربیت خانوادگى و سوابق درخشان و ملکات فاضله و صفات پسندیده او صحه بگذارند؟ او نوه ابراهیم بت شکن خلیل خدا و اسماعیل ذبیح و فرزند هاشم سید و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قریش است. پدر در پدر و مادر در مادر شکوفان و درخشان و فروزان است.
او از سلامتى کامل جسم و جان برخوردار بود که نتیجه وراثت صحیح و سالم است. وراثتى که پدران پاک و مادران پاک سرشتبرایش باقى گذارده بودند. به طورى که دنیاى جاهلیت هم با همه پلیدى و تیرگى و تاریکیش، نتوانست آن را آلوده سازد، و چیزى از شرافت و حسب و نسب او بکاهد.
نگاهى به احادیث بعثت
دراینجا باید اعتراف کرد که ماجراى بعثت پیغمبر با همه اهمیتى که داشته است،در تواریخ درست نقل نشده است. به موجب آنچه در تفاسیر قرآنى و احادیث اسلامى و تواریخ اولیه آمده است،عایشه همسر پیغمبر یا خواهرزادگان او عبدالله زبیر و عروة بن زبیر یا عمرو بن شرحبیل یا ابومیسره غلام پیغمبر، گفتهاند: جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و به وى گفت: بخوان به نام خدایت; «اقرا باسم ربک الذى خلق» و پیغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم; «ما انا بقارى» یا من خواننده نیستم; «لستبقارى». جبرئیل سه بار پیغمبر را گرفت وفشار داد تا بار سوم توانست بخواند!
در صورتى که: اولا جبرئیل از پیغمبر نخواست از روى نوشته بخواند، جز در یک حدیث که آن هم قابل اهمیت نیست. بیشتر مىگویند منظور جبرئیل این بوده که هرچه او مىگوید پیغمبر هم آن را تکرار کند. در این صورت باید از ناقلین این احادیث پرسید: آیا پیغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آیه کوتاه اول سوره اقرا یعنى; «اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم» را همان طور که جبرئیل آیه آیه مىخوانده او هم تکرار کند؟ این کار براى یک کودک پنج ساله آسان است تا چه رسد به داناى قریش!
از این گذشته «وحى» به معناى صداى آهسته است. وقتى جبرئیل امین آیات قرآنى را بر پیغمبرنازل کرده است آن را آهسته تلفظ مىنموده و همان دم در سینه پیغمبر نقش مىبسته است. بنابراین هیچ لزومى نداشته که هرچه را جبرئیل مىگفته است پیامبر مانند بچه مکتبى تکرار کند تا آن را از حفظ نماید، و فراموش نکند!
ثانیاً کسانى که بعثت را بدین گونه نقل کردهاند هیچ کدام از نظر شیعیان قابل اعتماد نیستند. عایشه همسرپیغمبر هم که شیعه و سنى ماجراى بعثت را در کلیه منابع تفسیر و حدیث و تاریخ اسلامى بیشتراز وى نقل کردهاند، پنج سال بعد از بعثت متولد شده و از کسى هم نقل نمىکند، بلکه حدیث وى به اصطلاح مرسل است که قابل اعتماد نیست، و از پیش خود مىگوید: آغاز وحى چنین و چنان بوده است!
ثالثاً معلوم نیست جمله «بخوان به نام خدایت» که در ترجمه آیه اول درهمه تفسیرهاى اسلامى اعم از سنى و شیعى آمده است یعنى چه؟ از حفظ بخواند، یا از رو بخواند؟ و گفتیم که هر دوى آنها خلاف واقع است.
رابعاً مگر خدا و جبرئیل نمىدانستهاند پیغمبر درس نخوانده بود و چیز نمىنوشته که دو بار از وى مىخواهند بخواند؟ و چون پیغمبر مىگوید: نمىتوانم بخوانم، گرفتن آن حضرت و فشار دادن وى را چگونه مىتوان توجیه کرد؟ آیا اگر کسى را فشار دادند باسواد مىشود؟ این معنا درباره پیغمبران پیشین بىسابقه بوده است تا چه رسد به پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله)!!
خامساً هیچ کدام از مفسران اسلامى نگفتهاند چرا اولین سوره قرآنى «بسم الله الرحمن الرحیم» نداشته است! بلکه همگى گفتهاند آنچه روز بعثت نازل شد پنج آیه اوایل سوره اقرا بوده است از «اقرا بسم ربک الذى خلق» تا «ما لم یعلم».
سادساً دنباله حدیث عایشه و دیگران که مىگوید: «وقتى پیغمبر از کوه حراء برگشت سخت مضطرب بود! و چون به نزد خدیجه آمد گفت: «زملونى زملونى» مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. و او را پوشانیدند، و پس ازآن ماجرا را براى خدیجه نقل کرد و گفت: «از سرنوشت خود هراسانم» و «خدیجه او را برد نزد پسر عمویش ورقة بن نوفل که نصرانى شده بود، و تورات و انجیل را مىنوشت و آن پیر کهنسال نابینا گفت: اى خدیجه! آنچه او دیده است همان پیک مقدسى است که بر موسى نازل شده است» همگى برخلاف اعتقاد ما درباره پیامبر و ظواهر امر است.
علامه فقید شیعه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى در کتاب پرارج «النص والاجتهاد» تنها کسى است که براى نخستین بار متوجه قسمتى از اشکالات این حدیث شده و مى نویسد: «مىبینید که این حدیث (حدیث عایشه) صریحا مىگوید پیغمبر بعد از همه این ماجرا هنوز در امر نبوت خود و فرشته وحى پس از آن که فرود آمده، و درباره قرآن بعد از نزول آن و از بیم و هراسى که پیدا کرده نیاز به همسرش داشت که او را تقویت کند، و محتاج ورقة بن نوفل مرد غمگین نابیناى جاهل مسیحى بوده است که قدم او را راسخ کند، و دلش را از اضطراب و پریشانى در آورد! محتواى این حدیث ضلالت و گمراهى است. آیا شایسته پیغمبر است که از خطاب فرشته سر در نیاورد؟ بنابراین حدیث عایشه از لحاظ متن و سند مردود است».
در حدیث دیگر مىگوید: «پیغمبر چنان از برخورد با جبرئیل بیمناک شده بود که مىخواستخود را از کوه به زیر بیندازد»، یعنى حالت شبیه بیمارى صرع! در روایت دیگر هم مىگوید: «تختى مرصع روى کوه حراء گذاشته شد، و تاجى مکلل به جواهر بر سر پیغمبر نهادند، و بعد به وى اعلام شد که تو خاتم انبیا هستى»! و چیزهاى دیگر که بازگو کردن آن چندش آور است.
راستى چقدر باعث تاسف است که پانزده قرن پس از بعثت هنوز مسلمانان به درستى ندانند موضوع چه بوده و بعثتخاتم انبیا چه سان انجام گرفته است؟!! این کوتاهى ازآن مورخان و دانشمندان اسلامى از شیعه و سنى است که در این قرون متمادى غفلت نموده و به تحقیق پیرامون آن نپرداختهاند، و فقط به ذکر و تکرار گفتار عایشه و دیگران اکتفا نمودهاند!
ما پس از نقدى که دانشمندان عالى مقام شیعه سید شرف الدین عاملى بر یکی از احادیث بعثت (حدیث عایشه) نوشته و توفیق ترجمه آن را یافتیم، به قسمت عمدهاى از تفسیر و حدیث و تاریخ سنى وشیعى مراجعه نمودیم، و با کمال تاسف به این نتیجه رسیدیم که احادیثبعثت کاملا مغشوش است، و بیشتر آنها از راویان عامه است، که نزد ما اعتبارى ندارند.متن همه آن احادیث نیز مضطرب و متناقض و برخلاف معتقدات شیعه و سنى است، و اسناد آن نیز مخدوش مىباشد.
ایراد ما به احادیث بعثت
کلیه این احادیث که نخست از طریق اهل تسنن نقل شده و در کتابهاى آنها آمده است و سپس به نقل از آنها به کتب شیعه هم سرایت کرده است، از درجه اعتبار ساقط مىباشد. در اینجا به چند نکته آن اشاره مىکنیم، و تفصیل را به کتاب «شعاع وحى برفراز کوه حراء» که براى نخستین بار پرده از روى ماجراى مبهم بعثت برداشته است، حوالت مىدهیم :
1- چنانکه گفتیم پیغمبر از زمان کودکى و ایام جوانى تا سى و هفتسالگى، بارها علائمى مىدید که از آینده درخشان او خبر مىداد. مانند ابری که برسر او سایه افکنده بود، و خبرى که راهب شهر «بصرى» در اردن راجع به پیغمبرى او به عمویش ابوطالب داد، و آنچه روح القدس به وى مىگفت، و صداهائى که مىشنید. بنابراین هیچ معنا ندارد که هنگام نزول وحى و برخورد با جبرئیل این طور دست و پاى خود را گم کند، و نداند که چه اتفاقى افتاده است، و باید ورقة بن نوفل به داد او برسد!
2- پیغمبر از لحاظ نبوغ و استعداد و عقل بر همه مرد و زن مکه و قبائل عرب و مردم عصر برترى داشت. با توجه به این حقیقت چگونه او پس از اعلام نبوت دچار وحشت و تردید شده و به همسرش خدیجه متوسل مىشود که او را بگیرد تا به زمین نیفتد یا تقویت کند که از شک و تردید به در آید؟
3- آیا پس از دیدن پیک وحى و آوردن پنج آیه قرآن و اعلام این که تو پیغمبر خدائى و من جبرئیل هستم، و مشاهده جبرئیل با آن عظمت، دیگر جاى این بود که پیغمبر درباره وحى آسمانى و تکلیف خود دچار تردید شود، یا احتمال دهد موضوع حقیقت نداشته باشد؟!
4- تخت و تاج و سایر تشریفات تعینات صورى است و تناسب با سلاطین و پادشاهان دارد، نه مقام معنوى نبوت که باید با کمال سادگى و دور از هرگونه تشریفات مادى انجام گیرد. بعید نیست که سازندگان این حدیثبه تقلید از تاجگذارى پادشاهان ایران، خواستهاند براى پیغمبر عربى هم در عالم خیال چنین صحنهاى بسازند!
واقعیتبعثت از دیدگاه شیعه
از جمله احادیثى که بازگو کننده حقیقتبعثت است و آغاز وحى را به خوبى روشن مىسازد، روایتى است که ذیلا از لحاظ خوانندگان مىگذرد:
پیشواى دهم ما حضرت امام هادى (علیه السلام) مىفرماید: «هنگامى که محمد (صلى الله علیه و آله) ترک تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشیده بودبه مستمندان بخشید، هر روز به کوه حراء مىرفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مىنگریست، و شگفتىهاى رحمت و بدایع حکمت الهى را مورد مطالعه قرار مىداد.
به اطراف آسمانها نظر مىدوخت، و کرانههاى زمین و دریاها ، درهها ، دشتها و بیابانها را از نظر مىگذرانید، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مىآموخت.
ازآنچه مىدید، به یاد عظمتخداى آفریننده مىافتاد. آن گاه با روشن بینى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مىوزید. چون به سن چهل سالگى رسید خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترین و روشنترین و نرمترین دلها یافت.
در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمانها گشوده گردد. محمد (صلى الله علیه و آله) از آنجا به آسمانها مىنگریست، سپس خدا به فرشتگان امر کرد فرود آیند، و آنها نیز فرود آمدند، و محمد (صلى الله علیه و آله) آنها را مىدید. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمانها به سر محمد (صلى الله علیه و آله) و چهره او معطوف داشت.
در آن لحظه محمد (صلى الله علیه و آله) به جبرئیل که در هالهاى از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئیل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تکان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟
جبرئیل گفت: «نام خدایت را بخوان که جهان و جهانیان را آفرید. خدائى که انسان را از ماده پست آفرید (نطفه). بخوان که خدایتبزرگ است. خدائى که با قلم دانش آموخت و به انسان چیزهائى یاد داد که نمىدانست». پیک وحى، رسالت خود را به انجام رسانید، و به آسمانها بالا رفت. محمد (صلى الله علیه و آله) نیز از کوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسیله وحى دیده بود که از شکوه و عظمت ذات حق حکایت مىکرد،بىهوش شد، و دچار تب گردید.
از این که مبادا قریش و مردم مکه نبوت او را تکذیب کنند، و به جنون و تماس با شیطان نسبت دهند، نخست هراسان بود...
در این وقتخداوند اراده کرد به وى نیروى بیشترى عطا کند، و به دلش قدرت بخشد. بدین منظور کوهها و صخرهها و سنگلاخها را براى او به سخن در آورد. به طورى که به هر کدام مىرسید، به وی اداى احترام مىکردند. و مىگفتند: السلام علیک یا حبیب الله! السلام علیک یا ولى الله! السلام علیک یا رسول الله! اى حبیب خدا مژده باد که خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها که پیش از تو بودهاند، و آنها که بعدها مىآیند برتر و زیباتر و پرشکوهتر و گرامىتر گردانیده است.
از این که مبادا قریش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده. زیرا بزرگ کسى است که خداوند جهان به وى بزرگى بخشد، و گرامى بدارد! بنابراین از تکذیب قریش و سرکشان عرب ناراحت مباش که عنقریب خدایت تو را به عالىترین مقام خواهد رسانید، و بالاترین درجه را به تو خواهد داد.
پس از آن نیز پیروانتبه وسیله جانشین تو على بن ابیطالب (علیه السلام) از نعمت وصول به دین حق برخوردار خواهند شد، و شادمان مىگردند. دانشهاى تو به وسیله دروازه شهر حکمت و دانشت على بن ابیطالب در میان بندگان و شهرها و کشورها منتشر مىگردد.
به زودى دیدگانتبه وجود دخترت فاطمه (سلام الله علیها) روشن مىشود، و از وى و همسرش على، حسن و حسین که سروران بهشتیان خواهند بود، پدید مىآیند.
عنقریب دین تو در نقاط مختلف جهان گشترش مىیابد. دوستان تو و برادرت على پاداش بزرگى خواهند یافت. لواى حمد را به دست تو مىدهیم، و تو آن را به برادرت على مىسپارى. پرچمى که در سراى دیگر همه پیغمبران و صدیقان و شهیدان در زیر آن گرد مىآیند، و على تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود.
من در پیش خود گفتم: خدایا! این على بن ابیطالب که او را به من وعده مىدهى کیست؟ آیا او پسر عم من است؟ ندا رسید: اى محمد! آرى، این على بن ابیطالب برگزیده من است که به وسیله او این دین را پایدار مىگردانم، و بعد از تو برهمه پیروانتبرترى خواهد داشت.
در این حدیث همه چیز راجع به آغاز کار پیغمبر گفته شده است. جاى تعجب است که مفسران اسلامى به خصوص مفسران شیعه از این حدیث شریف و نقل آن درتفسیر سوره اقرا غافل ماندهاند، با اینکه نکات جالب و تازهاى از تاریخ حیات پیغمبر را بازگو مىکند، که مى باید مسلمانان از آن آگاه گردند.
ملاحظه مىکنید که پیغمبر بدون هیچ گونه تشریفات مادى یا اشکالاتى که در احادیث اهل تسنن بود، به مقام عالى پیغمبرى رسید. با قدمهائى شمرده و دیدى وسیع و قدرتى خارق العاده به خانه بازگشت.
همین که وارد خانه شد پرتوى از نور و بوئى خوش فضاى خانه را فرا گرفت. خدیجه پرسید: این چه نورى است؟ پیغمبر فرمود: این نور نبوت است. اى خدیجه! بگو: لا اله الا الله و محمد رسول الله. سپس پیغمبر ماجراى بعثت را چنانکه اتفاق افتاده بود براى خدیجه شرح داد و افزود که جبرئیل به من گفت: «از این لحظه تو پیغمبر خدائى».
خدیجه که از سالها پیش هالهاى از نور نبوت درسیمای درخشان همسر محبوب خود دیده و از کردار و رفتار و گفتار او هزاران راز نهفته و شادى بخش خوانده بود گفت: به خدا دیر زمانى است که من در انتظار چنین روزى به سر بردهام، و امیدوار بودم که روزى تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوى.
بدین گونه محمد بن عبدالله برازندهترین مردم قریش که سوابق درخشان او نزد عموم طبقات روشن و از لحاظ ملکات فاضله و سجایاى اخلاقى و خصال روحى شهره شهر بود، برفراز کوه حراء از جانب خداوند یکتا به مقام عالى نبوت و رهبرى خلق برگزیده شد، و خاتم انبیا گردید.