دین بزرگی که انقلاب اسلامی بر نسلهای دیروز، امروز و فردای ایران اسلامی دارد، هم بها با قطره قطره خون شهیدانی است که برای پیروزی، اعتلاء و ماندگاری این انقلاب پربرکت ریخته شده است، پس بی مناسبت نیست که هر بهره برده ای از این چشمه فیض جوشان، در حد وسع خود ادای دینی کند به انقلاب امام و امام انقلاب. رجانیوز به مناسبت فرارسیدن دهه نور و فجر انقلاب اسلامی، هر روز تحفه ای ناقابل را تقدیم ساحت قدسی شهدای انقلاب اسلامی و امام شهدا میکند، باشد که مقبول افتد.
امام خمینی پیامبر تازه ای نبود، اما از یادآوران بود ، از مخاطبان ،انما انت مذکر ، که عهد فطری مردمان با خداوند را به آنان یاداوری کرد وبعد از چند قرن که از هبوط بشر در مصداق جمعی کلی می گذشت ،چونان اسلاف خویش _از ابراهیم و اسماعیل تا محمد (ص)_دوره ای از جاهلیت را شکست و عصر دیگری را آغاز کرد. این عصر تازه را باید (عصر امام خمینی) نام نهاد ، چنان که حق آن بود که اعصار پیشین را نیز به انبیا و اوصیا و یادیاران دیگر انتساب می کنند .و مردمان همواره چنین کرده اند ، اما تاریخ نویسان نه .
وجود امام خمینی و برکات آن را تنها کسانی می توانند حقیقتا درک کنند که در جست و جوی تاریخ تحول باطنی انسان بر کره زمین – که خاستگاه تحولات ظاهری اجتماعی و اقتصادی و سیاسی حیات او نیز هست – به تاریخ انبیا رجوع می کنند . هم آنانند که در صف امام خمینی می گویند که او بت شکنی دیگر از تبار ابراهیم بود. . و یا برای وصل می شود.
"شهیدآوینی"
خاطره احمـد احمـد از روز ورود امام
پاهای علیلم همچنان وبال گردنم بود و مرا از حضور در خیلی از صحنه ها بازمی داشت. یکی از صحنه ها مراسم استقبال از امام بود. به ناچار از تلویزیون برنامه ورود حضرت امام را تعقیب می کردم، که ناگهان پخش برنامه قطع شد. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم، پاهای شلم را جمع و جور کرده چوب زیر بغلم را همراه برداشته و با موتورگازی زدم بیرون. شهر از جمعیت موج می زد. با این حال از چهارراه لشکر تا میدان 24 اسفند(انقلاب) آمدم. تراکم جمعیت مرا از رفتن بازداشت. به مردم التماس می کردم: "برادر! خواهر! بروید کنار، من نمی توانم راه بروم، راه را باز کنید، تا من با موتور رد شوم."
ولی فریاد و صدای من در التهاب و هیجان مردم گم می شد. از موتور پیاده شده و آن رابه یک تیر چراغ برق قفل و زنجیر کردم و با چوب زیربغل راه افتادم. شاید تا قبل از قطع پخش مستقیم برنامه ورود حضرت امام، خیابانها این طور شلوغ نبود. ولی با این کار نابخردانه، مردم احساساتی شده عکس العمل انقلابی نشان دادند و چنین به کوچه و خیابان ریخته وسراسیمه به طرف فرودگاه در حرکت بودند.
با ازدحام شدید مواجه بودم، در خیابان آیزنهاور(آزادی)، فشار جمعیت مرا داغان کرد. در همان لحظه ماشین حامل امام که آقای رفیقدوست راننده آن بود از جلوی ما گذشت و من لحظه ای کوتاه چهره مبارک امام را دیدم. دیگر نمی توانستم جلوتر بروم، چرا که امکان زمین خوردن و آسیب زیاد بود، مردم بی توجه به اطراف به من تنه می زدند. دیگر سرپا نگهداشتن خودم ممکن نبود. لذا مسیر آمده را برگگشتم؛ دیدم که مادر و پدر و همسرم نیز به دریای خروشان امت پیوسته اند.
تیتــرهای انقــلاب
انقـلاب به روایت اسناد لانه جاسـوسی آمریکا
دکترمیناچی از اعضای نهضت آزادی که در دولت موقت عهده دار وزارت تبلیغات و جهانگردی بود، در ظهر11 بهمن ماه 57 و یک روز قبل از ورود امام خمینی به ایران، سفارت آمریکا را در جریان جزئیات برنامه ورود امام قرار می دهد و حتی محل سکونت ایشان را نیز به آنها می گوید.گزارش این ملاقت چندساعت پس از انجام آن، با امضای شخص سفیر از سفارت آمریکا به وزارت امورخارجه و با قید "خیلی محرمانه" و "فوری" ارسال می شود. در بخشی از این سند اینگونه میخوانیم:
3.ورود خمینی در تلگرافهای مرجع آورده شده، میناچی و منبع نهضت آزادی تائید کردند که برنامه ها تنظیم شده اند. میناچی گفت که ارتش امنیت فرودگاه را به عهده گرفته و ماشین خمینی را تا میدان شهیاد خواهد آورد. آنجا ماموران امنیتی نهضت آزادی مسئولیت را به عهده خواهند گرفت. ظاهراً ارتش در مسیر تا قبرستان بهشت زهرا آماده خواهد بود، ولی خیلی آشکار نخواهد بود. در رابطه با کسانی که به آیت الله خیر مقدم می گویند مشکل جزئی بوجود آمده است ظاهراً 1200 کارت برای اجازه ورود به فرودگاه صادر شده است. ارتش مانع از این شد و گفت سالن فرودگاه بیش از 50 نفر ظرفیت ندارد. تمام کارت ها لغو خواهد شد و لیست اصلی طرح خواهد شد.
میناچی گفت گروههای مخالف مختلف در تهیه لیست یکصد و چند نفره حضور داشتند که نخست وزیر از میان آنها 50 نفر را برای استقبال از آیت الله انتخاب خواهد کرد. موقعیکه سوال شد چرا وظیفه انتخاب بعهده بختیار است، میناچی اطلاع داد که پیروان خمینی در کاهش افراد در لیست مشکلی داشتند. از این طریق بختیار مسئولیت حذف بعضی از مردم را بعهده میگیرد. (نظریه: این یک راه حل عالی ایرانی برای مشکل است. در هر حال ممکن است مشکلاتی از از طرف آنهائی که حذف شده اند و خبر پیدا نمیکنند وجود داشته باشد. میانچی گمان میکرد که این توسط کمیته مخالفین- ارتش در، در ورودی فرودگاه قابل حل خواهد بود.)
4.میناچی گفت خانواده خمینی با همان هواپیمائی که آیت الله خواهد آمد، خواهند آمد و در خانه ای در خیابان دولت همچنانکه قبلاً گزارش شده اقامت خواهند کرد.
"سولیوان"
منبع:اسناد لانه جاسوسی، ج27، ص162-161
انقـلاب در قاب
ماجـرای امام خمینی و قاب عکـس چهره پیامبر اسـلام(ص)
یک تابلوی نقاشی از چهره منسوب به دوران نوجوانی پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) برای حضرت امام به دفتر آوردند. مدتی نسبتا طولانی در دفتر ماند و در این که خدمت امام ببریم و آیا خوششان می آید یا نه تردید داشتیم. به تصور قیاس با عکسهای نقاشی شده از پیغمبر اکرم(ص) و حضرت امیر(ع) که نوعا به دلیل نامربوط بودن آنها مورد توجه اهل معنی قرار نمی گیرند. ولی به هرحال تصمیم گرفتیم که برای ادای امانت آن را نزد معظم له ببریم.
هنگامی که مشرف شدیم تابلو دست من بود که متوجه شدم حضرت امام به آن خیره شده اند. به عرض رسید این عکس معروفی است که منسوب به پیغمبر اکرم است و متوقع بودیم که طبق معمول در بسیاری موارد بفرمایند: "ببرید" ولی بدون تأمل فرمودند: "بگذارید اینجا"و اشاره کردند به طرف بالای اتاقشان، تابلو را در کنار دیوار گذاشتم.
بعد از انجام کارهای روزانه مرخص شدیم. روز بعد که مشرف شدیم عکس را در آن اتاق ندیدیم و دیگر اطلاعی از آن نداشتیم که چه شده است. بعد از مدتی حضرت امام دچار بیماری قلبی جدیدی شدند. بعد از بیمارستان به خانه منتقل شدند و طبعا برای مدتی به محل و ااقی که هرروز برای کارها و ملاقات تشریف می آوردند نیامدند. به همین جهت ما برای اولین بار، برای انجام کارهایمان به اتاق اصلی که محل زندگی شخصی معظم له بود مشرف شدیم.
اولین چیزی که در آن اتاق توجه ما را جلب کرد عمان تابلو بود که در آنجا قرار داده شده بود. در نقطه ای درست روبرو و مقابل تختی که روی آن می نشستند. این عکس سالها و تا آخر زندگیشان در آن مکان باقی ماند.
|
دخـــتـــــر بــدر الــدجــی امــشــب ســه جــا دارد عــزا
گـــاه مــیـگـویـد پــدر گــاهــی حــســن گــاهــی رضــا
از آن روز تا امروز چهل روز در سوگ ابرمردی نشستیم که حیات اسلام مدیون رگ های بریده اوست. قصه سر و نیزه، قصه لب های خونین و قرآن، قصه سیلی و صورت گلگون کودک غمگین و تمام حقیقت هایی که هر سال از پرده چشمان ما می گذرد را شنیده ایم.
اربعینی با دختر کوچک حسین (ع) مهر را در آغوش گرفتیم، ناله زدیم، درد دل ها گفتیم و شکوه ها روانه کردیم. اربعینی از عمق جان، فریاد یا حسین کشیدیم، بر سینه زدیم و خنده را بر خود حرام کردیم.
کربلا؛ این خارستان خشک و بی آب، دریای انسانیت و کمال است، اقیانوس بی کرانه ای است که در آن گوهر همه عظمت ها و خوبی ها به رنگ مظلومیت، یافتنی است؛ اما غواصی قهار می طلبد. و هر کدام به فراخور حالمان از کربلا، محرم، عاشورا و اربعین، برداشتی داریم و بر اساس آن قضاوتی ....
در زیارت اربعین پیرامون فلسفه آن آمده است: " و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک عن الجهاله و حیره الضلاله: حسین علیه السلام خون قلبش را به آستان الهی هدیه داد تا بندگان را از ظلمت جهل و نادانی و حیرت گمراهی رهایی بخشد".
و شیعه همیشه و در تمامى روزهاى سوگوارى حضرت سیدالشهداء علیه السلام و از آن جمله روز اربعین آن حضرت، در زیارت و اقامه ماتم و عزادارى کوتاهى نکرده و از اینجاست که امام حسن عسکرى علیه السلام زیارت اربعین را از علایم مومن شمرده است.
آرى، تنها زیارت اربعین سیدالشهداء علیه السلام است که مؤمن خالص را از دیگران تمیز مىدهد، و دوستان اهل بیت علیهم السلام را از غیر آنان جدا مى کند. و مؤمن واقعى کسى است که نگذارد آثار نهضت حسین علیه السلام فراموش شود و در قدردانى و شرکت در هدف آن حضرت کوتاهى نورزد.
پیروان و دوستان امام حسین علیه السلام امیدوارند تا از این طریق مشمول این حدیث نبوى شوند که جابر بن عبدالله انصارى - صحابه رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم و نخستین زائر قبر حضرت ابى عبدالله در اولین اربعین سیدالشهداء- روایت کرده است: «کسى که قومى را دوست دارد با آنها محشور مى شود و کسى که عمل قومى را دوست دارد با ایشان شریک مى باشد».
دل هایمان بی تاب سالار شهیدان، و چشمانمان بر مظلومانه ترین شهادت تاریخ همواره اشکبار باد.
سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشمهای کوچک تو خلاصه شده است.سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیهالسلام رها بودی و پا به پای آبله، زخمهایش را به جستجو.سلام بر کوچکی گامهایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها ماندهات.سلام به تو ای سئوال بزرگ تاریخ!
من رقیــــه دختر شیرین زبان شــــــــاه دینم غنچه ی پژمرده ی بـــــــاغ امیــــرالمومنینم هر دو عالم در دعا، محتاج دست کوچک مــــن تا ابد حاجـــت روا گردنــــد از یک آمینم
رقیه تنها یک امامزاده نیست؛
رقیه تنها دختر دردانه حسین علیه السلام نیست؛
رقیه، رمزی از رازهای عاشوراست.
مرغ دلم خرابه شام آرزو کند تا با سه ساله دخترکى گفتگو کند آن دخترى که قبله ارباب حاجت است حاجت رواست هر که بدین قبله رو کند
رقیه علیهاالسلام، برهان بزرگی است بر این حقیقت بزرگ که حق بر باطل پیروز خواهد شد.
رقیه علیهاالسلام، فاتح شام و سفیر بزرگ عاشوراست.
این سه سالگی اوست که در ویرانهای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مَکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده.
دستهایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگیها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمیدانم!
غم سنگینات و نالههای شبانهات، قدّ کمان شدهات و عمر کوتاهت، یادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روی نیلی شدهی تو هم رنگ یاس مدینه شده است.
فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابههای شام مویه میکنم و وسعت رنجت را با کوهها در میان میگذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمیتواند شست.
بر کتیبههای سوخته مینویسمت و وجدانهای بیدار جهان را به قضاوت میطلبم.
همسن و سالهایت، سرگرم بازی بودند؛ اما تو انگار رسالتت بود که انسان را سربلند کنی...
هان ای دختر خورشید! تو خرابهنشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کردهاند.
پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمیگنجند. منقّشترین و گسترده ترینِ ایشان را برگزین تا محملِ تو در عروجِ بزرگ و منوّرت باشند.
وقتی میان خون و آتش، صدای گریهات، دل سنگ را میلرزاند و پاهای تاول زدهات، سختیها را گلایه میکرد، همه چشمها کور بودند و دلها سنگینتر از آن بود که بار سنگین دلت را سبکتر کند...
ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان! محکمتر بزن این تازیانههای پی در پی را که فردا از جای تازیانهها، هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابههایت، آرامگاه ملایکیست که بر دیوارههای ویرانِ شرم سر میکوبند.
مهر رقیه تو دل خسته و بی تاب منه
گنبد ناب و کوچولوش قبله و محراب منه
ام ابیهای حسین دختر زیبای حسین
یاس کبود شهر شام زینب صغرای حسین
حالا رقیه فهمید بابا دو بخش دارد بخشی به روی نیزه، بخشی به خاک صحرا
تازیانه ها، احترام تورا نگه نداشتند ، کوچههای شقی، انگشتان به خار خلیدهات را نادیده گرفتند ، دهانهای تهمت، از چشمهای معصومت شرم نکردند. دندانهای تیز و گرسنه، روشنای گیسوانت را دریدند، مردان شقاوت، کودکیات را رحم نکردند.
آری! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخرههای تاریخ نوشته خواهد شد.
بیت الاحزان مرا امشب صفا دادى پدر با وصال خویش قلبم را شفا دادى پدر
رقیه علیهاالسلام در کنار سر بابا:
یاابتاه مَن الذّی خضبک بدمائک (پدر چه کسی محاسنت را با خونت خضاب کرد؟)
یا ابتاه مَن الذّی اَیتمنی علی صِغَرِ سنّی (پدر جان چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟)
یاابتاه لیتنی لک الفداء (ای پدر کاش من قربانت میشدم)
یاابتاه لیتنی توسدت التراب و لا أری شیبَک مخضباً بدماء (ای پدر کاش خاک مرا در آغوش میکشید تا محاسنت را به خون رنگی نمیدیدم )
او با هر ناز غریبانه، پرتویی از بیمنتهای خورشید را در دل کوچک خود میکشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهرهی زردش به سان خورشید درخشید، آن قدر که در خورشید محو شد...
چگونه است که کودکی با فهم کودکانه اش اینچنین بی امام بودن را تاب نمی آورد و در پی گمشدهاش جان میسپارد؟ حکایت غریبی ست حکایت رقیه با سر بریده پدر که فهم بشری از دریافت آن عاجز است؛ داستان دلدادگی و اطاعت محض از ولی زمان است و...
سلام بر غمهای بیانتهایت یا رقیه! اندوهت را میگذاری و میروی. میروی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامیگذاری. اندوهت را بر صورت خرابه میپاشی و میگذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.
السلام علیک ایتها المظلومه الشهیده یا رقیه بنت الحسین (ع)
دوم محرم: ورود کاروان اباعبدالله الحسین علیه السلام به سرزمین کربلا
سوم محرم:خریداری بخشی از زمین کربلا به دست امام حسین(ع) . این زمین همان مکانی است که در حال حاضر قبر مطهر در آن قرار دارد.
چهارم محرم: سخنرانی عبیدالله بن زیاد بر ضد امام حسین علیه السلام در مسجد کوفه
پنجم محرم : آماده باش سپاه ابن زیاد برای چلوگیری از حرکت مردم کوفه به سوی کربلا برای یاری امام حسین (ع)
ششم محرم : دعوت حبیب بن مظاهر از طایفه بنی اسد برای یاری امام حسین (ع)
هفتم محرم : ممنوعیت استفاده از نهر فرات برای کاروان امام حسین (ع) به دستور عمربن سعد.
هشتم محرم : دیدار امام حسین (ع) با عمربن سعد در کربلا.
نهم محرم : تاسوعای حسینی
در عصر روز نهم ، شمر برای سه فرزند خواهرش که حضرت ابوالفضل (ع) در شمار آنها بود ،امان نامه آورد ، مشروط بر اینکه از یاری حسین (ع) دشست بردارند و سپاهش را ترک کنند.حضرت عباس (ع) فرمود : «بریده باد دست تو و لعنت باد بر امانی که برای ما آورده ای» .
دهم محرم : عاشورای حسینی و روز شهادت امام حسین (ع) به همراه یارانش در صحرای کربلا به دست سپاهیان یزید.
همچنین در چنین روزی در سال 67 هجری ، عبیدالله بن زیاد به دست سپاهیان مختار به هلاکت رسید.
یازدهم محرم : آغاز حرکت اسرا و اهل بیت امام حسین (ع) به شام.
دوازدهم محرم : ورود کاروان اسرا ی کربلا به کوفه .
سیزدهم محرم : شهادت عبدالله بن عفیف به دست عبیدالله بن زیاد.
نوزدهم محرم : حرکت کاروان اسیران کربلا از کوفه به شام.
بیست و ششم محرم : در سال 64 هجری ،سپاهیان یزید بن معاویه ٍ مکه را محاصره و کعبه را سنگ باران کردند .
اول صفر : ورود کاروان اهل بیت امام حسین (ع) به شام .
پنج صفر : وفات حضرت رقیه علیها السلام ، دختر کوچک امام حسین (ع) در شام.
بیست صفر : اربعین حسینی ( روز زیارت مخصوص حضرت سیدالشهدا (ع)) که در آن ، جابربن عبدالله انصاری به سرزمین کربلا آمد و قبر امام حسین (ع) را زیارت کرد .
شرح روز شمار محرم
روز دوم
1. امام حسین علیهالسلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد.1 عالم بزرگوار "سید بن طاووس" نقل کرده است که: امام علیهالسلام چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست. این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است.2
2. در این روز "حر بن یزید ریاحی" ضمن نامهای "عبیداللّه بن زیاد" را از ورود امام علیهالسلام به کربلا آگاه نمود.3
3. در این روز امام علیهالسلام به اهل کوفه نامهای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود.4 اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیهالسلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیهالسلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:
"اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَییءٍ قَدیرٌ؛
خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی.5
روز سوم
1. "عمر بن سعد" یک روز پس از ورود امام علیهالسلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد.6
2. امام حسین علیهالسلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع میشد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.7
3. در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "کثیر بن عبداللّه" ـ که مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیهالسلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.
هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، "ابو ثمامه صیداوی" (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیهالسلام بود. همینکه او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که میآید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیهالسلام برو. گفت: هرگز چنین نمیکنم.
ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشتکاری هستی و من نمیگذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمدهای؟ حضرت در جواب فرمود:
"مردم کوفه مرا دعوت کردهاند و پیمان بستهاند، بسوی کوفه میروم و اگر خوش ندارید بازمیگردم... .8
روز چهارم
در روز چهارم محرم، عبیداللّه بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیهالسلام تشویق و ترغیب نمود.
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از:
1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛
2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر؛
3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛
4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پیوستند.9 بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.
روز پنجم
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی"10 را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.11
2. عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.12
3. در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیهالسلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیهالسلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.13
روز ششم
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کردهام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند.
2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیهالسلام عرض کرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیکی طائفهای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیهالسلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آوردهام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مینمایم... .
در این هنگام مردی از بنیاسد که او را "عبداللّه بن بشیر" مینامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمندهای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشهام.
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیهالسلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیهالسلام نداشتند. هنگامی که یاران بنیاسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیهالسلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیهالسلام فرمودند: لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ14
روز هفتم
1. در روز هفتم محرم عبید اللّه بن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.15
عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیهالسلام و یارانش به آب شدند.
2. در این روز مردی به نام "عبداللّه بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیهالسلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه بن حصین آنقدر آب میآشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاکت رسید.16
روز هشتم
1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشتهاند که در روز هشتم محرم امام حسین علیهالسلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیهالسلام کلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه میکَند و آب بدست میآورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین علیهالسلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.17
2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفتهای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان مضایقه میکنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که میدانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمیبینم که بتوانم از آن گذشت کنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.18
3. امام علیهالسلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علیاکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام که فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: میترسم خانهام را خراب کنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانهات را میسازم. ابن سعد گفت: میترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناکم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمیگردد، از جای برخاست در حالی که میفرمود: تو را چه میشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من میدانم که از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.19
4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامهای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیهالسلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمیگردم یا به مملکت دیگری میروم. عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.20
روز نهم
1. در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامهای که از عبیداللّه داشت از "نُخیله" ـ که لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیداللّه را برای عمر بن سعد قرائت کرد.
ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آوردهای. به خدا قسم! تو عبیداللّه را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی... .21
2. شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیداللّه بن زیاد امان نامهای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیهالسلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.
شمر نزدیک خیام امام حسین علیهالسلام آمد و عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیهالسلام که مادرشان امالبنین علیهاالسلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه برایتان امان گرفتهام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!22
3. در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیهالسلام امام علیهالسلام را باخبر کرد. امام حسین علیهالسلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟
حضرت عباس علیهالسلام رفت و خبر آورد که اینان میگویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.
امام حسین علیهالسلام به عباس فرمودند: اگر میتوانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال میداند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.23
حضرت عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی میکردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی.
عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت میدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه میسپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.24
چهار حادثه مهم شب عاشورا
1. در شب عاشورا به "محمد بن بشیر حضرمی" یکی از یاران امام حسین علیهالسلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو میکنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیهالسلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش.
محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.
امام علیهالسلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند.25
2. امام حسین علیهالسلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس "قاسم بن الحسن" به امام علیهالسلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است. امام علیهالسلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید.
قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمهها هم حمله میکنند؟ امام علیهالسلام به ماجرای شهادت عبداللّه اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند.26
3. امام علیهالسلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمهها حفر کنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیهالسلام بسیار سودمند بود.27
4. مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند "امالی" نوشته است: شب عاشورا حضرت علیاکبر علیهالسلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیهالسلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیهالسلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست.28
روز عاشورا
و اینک میدانی دوباره، اینک 72 یار و هزاران دشمن کینهتوزی که رحم و مروّت را از ازل نیاموختهاند. اینک عاشورا که هر چه از آن بگوییم کم گفتهایم، از برخوردهای جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیهالسلام .
سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری میکردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت میداد... و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...
تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت
ریخت خون مقدّست به زمین آسمان زاشک آب گرفت
ابر خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند آفتاب گرفت
ناله مصطفی به گوش رسید موج خون زچشم بوتراب گرفت
شد سیه رنگ آسمان از خشم که زخونت زمین خضاب گرفت
آن تن پاره پاره را دربر گه سکینه گهی رباب گرفت
شست زینب زاشک جسمت را بلکه از چشم خود گلاب گرفت
بر تن پاره پاره داد سلام زآن بریده گلو جواب گرفت
هردم از زخم بیحساب تَنَتْ خم شد و بوسه بیحساب گرفت(29)
پی نوشت
1. الامام الحسین و اصحابه، ص194؛ البدء والتاریخ، ج6، ص10.
2. اللهوف، ص35.
4. مقتل الحسین مقرّم، ص 184.
5. بحارالانوار، ج44، ص381.
6. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص84.
7. مستدرک الوسایل، ج14، ص61؛ مجمع البحرین، ج5، ص461.
8. تاریخ طبری، ج5، ص410.
9. بحارالانوار، ج44، ص386.
10. او پیامبر را درک کرد، ولی مرتد شده و خود را به عنوان مؤذّن فردی بنام "سجاح" که ادعای نبوّت کرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّین بر علیه امام علی علیهالسلام جنگید و در کربلا نیز از لشکریان یزید بود.
11. عوالم العلوم، ج17، ص237.
12. مقتل الحسین(مقرّم)، ص199.
13. همان.
14. بحارالانوار، ج44، ص386.
15. انساب الاشراف، ج3، ص180.
16. ارشاد شیخ مفید، ج2، ص86.
17. وقایع الایام، ج5، ص27؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج1، ص244.
18. کشف الغمة، ج2، ص47.
19. بحارالانوار، ج44، ص388.
20. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص82.
21. همان، ج2، ص89.
22. انساب الاشراف، ج3، ص184.
23. الملهوف، ص38.
24. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص91.
25. الملهوف، ص39.
26. نفس المهموم، ص230.
27. الامام الحسین و اصحابه، ص257.
28. امالی شیخ صدوق، مجلس30.
29. شعر از غلامرضا سازگار.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، پنجمین اختر فروزان آسمان امامت و هفتمین گوهر عرش عصمت، در اولین روز ماه رجب سال 57 هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. آن حضرت از دو سو منتسب به رسولالله(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بود؛ از ناحیه پدر به امام حسین(ع) و از ناحیه مادر به امام حسن(ع) انتساب داشت.
روزی امام صادق(ع) از جدّه بزرگوار خویش (مادر امام باقر) یاد کرد و فرمود: «کانت صدیقه لم یدرک فی آل الحسن مثلها؛ جدهام صدّیقه بود و در آل حسن زنی به درجه و مرتبه او نرسید.» (بحار الانوار، ج46، ص 215)
آن حضرت در سن چهار سالگی در کربلا و واقعه عاشورا حضور داشت و در سفر کاروان اسرا به کوفه و شام، همراه پدر، همه ماجراها را میدید و بر اساس فرهنگ عاشورا تربیت شد.
اسم شریف حضرت، محمّد، کنیه ایشان ابوجعفر، و القاب ایشان باقر، شاکر و هادی بود که مشهورترین لقب ایشان باقر العلوم یعنی شکافنده علوم بود.
از جابر جعفی یکی از شاگردان آن حضرت سؤال شد، چرا آن حضرت را «باقر» نامیدند؟ پاسخ داد: «لانّه بقر العلم بقراً ای شقّه شقاً و اظهره اظهاراً؛ زیرا که او شکافت علم را، شکافتنی! و آشکار و ظاهر ساخت آن را ظاهر ساختنی » (معانی الخبار، ص65)
زُراره، مشهورترین صحابی امام باقر(ع) در حدیثی از ایشان روایت میکند که امام در تشریح مبانی اسلام فرمود: «بنی الاسلام علی خمسة اشیاء، علی الصلوة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة؛ اسلام بر پنج چیز استوار است، بر نماز و زکات و حج و روزه و ولایت». زراره میگوید: عرض کردم کدام یک از این مبانی برتر است؟ حضرت فرمود: «الوِلایَةُ اَفْضَل؛ لِاَنَّها مِفْتاحُهُنَّ. وَالوالیُ هُوَ الدَّلیلُ عَلَیهِنَّ؛ ولایت و رهبری برتر است. زیرا کلید و راهگشای مبانی دیگر است و این رهبر؛ راهنمای مبانی دیگر است.» (فروع کافی، ج 4 ص 62، ح 1)
امام باقر علیه السلام با بیشتر حاکمان زمان خود مناظره کرد و در همه آنها ولایت امیرالمؤمنین را اثبات فرمود؛ از جمله با هشام بن عبدالملک که در بعضی از آن مجالس، رنگ صورت هشام تغییر میکرد. هشام کینه امام را به دل گرفته بود تا بالاخره به ابراهیم بن ولید دستور داد به امام سم کشندهای بدهد. امام باقر(ع) با خوردن آن سم در بستر بیماری افتاد و طولی نکشید که جان به جان آفرین تسلیم کرد.
این اتفاق ناگوار نوزده سال و 10 ماه پس از شهادت امام زینالعابدین(ع)، یعنی در هفتم ذیالحجه سال 114 هجری در مدینه رخ داد. امام باقر(ع) هنگام شهادت 57 سال داشتند.
هشامبن سالم درباره شهادت امام باقر(ع) میگوید: امام باقر علیه السلام در شب شهادتش فرمود: «امشب همان شبی است که به من وعده داده شده است.» سپس به ظرف آب وضو که کنار دستش بود، اشاره کرد و فرمود: «آن را دور بریزید.» ما گمان کردیم این سخن از روی شدت تب است ولی بعد دیدیم موشی در آن آب افتاده است. (بحار الانوار، ج 46، ص 213)
* صلوات خاصه امام باقر(ع)
در صلوات خاصه امام باقر(ع) که از امام حسن عسکری (ع) منقول است، میخوانیم:" اللهم صل علی محمد بن علی باقر العلم و إمام الهدی و قائد أهل التقوی و المُنتجب من عبادک، اللهم و کَما جعلته علماً لعبادک و مناراً لبلادک و مستودعاً لحکمتک و مترجماً لوحیک و أمرت بطاعته و حذّرت من معصیته فصلّ علیه یا رب أفضل ما صلّیت علی أحد من ذریة أنبیائک و أصفیائک و رُسلک و أمنائک یا رب العالمین".
محدث عالی مقام مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب شریف مفاتیح الجنان در مورد فضیلت ماه ذی الحجه و اعمال آن می فرماید :
بدان که این ماه از ماه هاى شریفه است وچون این ماه داخل میشد صلحاى صحابه وتابعین اهتمام عظیم در عبادت میکردند.
ودهه اول آن ایامش ایام معلومات است که در قرآن مجید ذکر آن شده است ودر نهایت فضیلت وبرکت است واز رسول خدا صلى الله علیه وآله مروى است که : "عمل خیر وعبادت در هیچ ایامى نزد حق تعالى محبوبتر نیست از این دهه " .
واز براى این دهه اعمالى است :
اول :روزه گرفتن نه روز اول این دهه که ثواب روزه تمام عمر را دارد.
دوم : خواندن دو رکعت نماز ما بین مغرب وعشا در تمام شبهاى این دهه ، در هر رکعت بعد از حمد بخواند یک مرتبه توحید وآیه :( ووَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاثِینَ لَیْلَةً وأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّه أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وقَالَ مُوسَى لأَخِیه هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وأَصْلِحْ ولا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ ) تا با ثواب حاجیان شریک شود.
سوم :از روز اول تا عصر روز عرفه در عقب نماز صبح وپیش از مغرب بخواند این دعا را که شیخ وسید از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده اند :
اللَّهُمَّ هَذِه الأَیَّامُ الَّتِی فَضَّلْتَهَا عَلَى الأَیَّامِ وشَرَّفْتَهَا قَدْ بَلَّغْتَنِیهَا بِمَنِّکَ ورَحْمَتِکَ فَأَنْزِلْ عَلَیْنَا مِنْ بَرَکَاتِکَ وأَوْسِعْ عَلَیْنَا فِیهَا مِنْ نَعْمَائِکَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وأَنْ تَهْدِیَنَا فِیهَا لِسَبِیلِ الْهُدَى والْعَفَافِ والْغِنَى والْعَمَلِ فِیهَا بِمَا تُحِبُّ وتَرْضَى اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ یَا مَوْضِعَ کُلِّ شَکْوَى ویَا سَامِعَ کُلِّ نَجْوَى ویَا شَاهِدَ کُلِّ مَلإٍ ویَا عَالِمَ کُلِّ خَفِیَّةٍ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وأَنْ تَکْشِفَ عَنَّا فِیهَا الْبَلاءَ وتَسْتَجِیبَ لَنَا فِیهَا الدُّعَاءَ وتُقَوِّیَنَا فِیهَا وتُعِینَنَا وتُوَفِّقَنَا فِیهَا لِمَا تُحِبُّ رَبَّنَا وتَرْضَى وعَلَى مَا افْتَرَضْتَ عَلَیْنَا مِنْ طَاعَتِکَ وطَاعَةِ رَسُولِکَ وأَهْلِ وِلایَتِکَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وأَنْ تَهَبَ لَنَا فِیهَا الرِّضَا إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ ولا تَحْرِمْنَا خَیْرَ مَا تُنْزِلُ فِیهَا مِنَ السَّمَاءِ وطَهِّرْنَا مِنَ الذُّنُوبِ یَا عَلامَ الْغُیُوبِ وأَوْجِبْ لَنَا فِیهَا دَارَ الْخُلُودِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ولا تَتْرُکْ لَنَا فِیهَا ذَنْبا إِلا غَفَرْتَه ولا هَمّا إِلا فَرَّجْتَه ولا دَیْنا إِلا قَضَیْتَه ولا غَائِبا إِلا أَدَّیْتَه ولا حَاجَةً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْیَا والآخِرَةِ إِلا سَهَّلْتَهَا ویَسَّرْتَهَا إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ اللَّهُمَّ یَا عَالِمَ الْخَفِیَّاتِ یَا رَاحِمَ الْعَبَرَاتِ یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ یَا رَبَّ الأَرَضِینَ والسَّمَاوَاتِ یَا مَنْ لا تَتَشَابَه عَلَیْه الأَصْوَاتُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ واجْعَلْنَا فِیهَا مِنْ عُتَقَائِکَ وطُلَقَائِکَ مِنَ النَّارِ والْفَائِزِینَ بِجَنَّتِکَ والنَّاجِینَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ وصَلَّى اللَّه عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وآلِه أَجْمَعِینَ.
چهارم : در هر روز از دهه بخواند پنج دعایى را که حضرت جبرئیل براى حضرت عیسى علیه السلام از جانب حق تعالى هدیه آورده که در ایام این دهه بخواند .وآن پنج دعا این است :1 -أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَه إِلا اللَّه وَحْدَه لا شَرِیکَ لَه لَه الْمُلْکُ ولَه الْحَمْدُ بِیَدِه الْخَیْرُ وهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ .2 -أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَه إِلا اللَّه وَحْدَه لا شَرِیکَ لَه أَحَدا صَمَدا لَمْ یَتَّخِذْ صَاحِبَةً ولا وَلَدا. 3 -أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَه إِلا اللَّه وَحْدَه لا شَرِیکَ لَه أَحَدا صَمَدا لَمْ یَلِدْ ولَمْ یُولَدْ ولَمْ یَکُنْ لَه کُفُوا أَحَدٌ .4 -أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَه إِلا اللَّه وَحْدَه لا شَرِیکَ لَه لَه الْمُلْکُ ولَه الْحَمْدُ یُحْیِی ویُمِیتُ وهُوَ حَیٌّ لا یَمُوتُ بِیَدِه الْخَیْرُ وهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. 5 -حَسْبِیَ اللَّه وکَفَى سَمِعَ اللَّه لِمَنْ دَعَا لَیْسَ وَرَاءَ اللَّه مُنْتَهَى أَشْهَدُ لِلَّه بِمَا دَعَا وأَنَّه بَرِیءٌ مِمَّنْ تَبَرَّأَ وأَنَّ لِلَّه الآخِرَةَ والأُولَى .پس حضرت عیسى علیه السلام ثواب بسیارى نقل کرده براى خواندن هر یک از این پنج دعا را صد مرتبه .ودور نیست چنانکه علامه مجلسى رحمة الله علیه فرموده اگر کسى هر روز هر یک از این دعاها را ده مرتبه بخواند عمل به روایت کرده باشد واگر هر روز هر یک را صد مرتبه بخواند بهتر خواهد بود.
پنجم بخواند در هر روز این دهه این تهلیلات را که از امیر المؤمنین علیه السلام منقول است با ثواب بسیار، واگر روزى ده مرتبه بخواند بهتر است :" لا إِلَه إِلا اللَّه عَدَدَ اللَّیَالِی والدُّهُورِ لا إِلَه إِلا اللَّه عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ لا إِلَه إِلا اللَّه ورَحْمَتُه خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ لا إِلَه إِلا اللَّه عَدَدَ الشَّوْکِ والشَّجَرِ لا إِلَه إِلا اللَّه عَدَدَ الشَّعْرِ والْوَبَرِ لا إِلَه إِلا اللَّه عَدَدَ الْحَجَرِ والْمَدَرِ لا إِلَه إِلا اللَّه عَدَدَ لَمْحِ الْعُیُونِ لا إِلَه إِلا اللَّه فِی اللَّیْلِ إِذَا عَسْعَسَ و [ فِی ] الصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ لا إِلَه إِلا اللَّه عَدَدَ الرِّیَاحِ فِی الْبَرَارِی والصُّخُورِ لا إِلَه إِلا اللَّه مِنَ الْیَوْمِ إِلَى یَوْمِ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ".
لازم به ذکر است همسر اینجانب امروز برایم نقل می کردند : دو سه شب است خواب می بینم در مکه ایم و در حال زیارت . به ایشان گفتم : شاید به خاطر نمازهایی است که این شب ها بین نماز مغرب و عشا می خوانید ! التماس دعا
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، امروز 23 ذیقعده و روز زیارتی مخصوص امام رضا(ع) است، همگان میتوانند با گفتن «صلی الله علیک یا اباالحسن»، زائر امام رضا(ع) باشند، علامه مجلسی در این باره میگوید: زیارت حضرت رضا علیهالسلام در روزهای مقدس اسلامی افضل است؛ خصوصاً روزهایی که اختصاص به آن حضرت دارد، مثل روز ولادت (11 ذیقعده) و روز شهادت آن حضرت (مطابق مشهور آخر ماه صفر)، سپس از کتاب اقبال مرحوم سید بن طاووس استحباب زیارت آن حضرت را در روز 23 ذیقعده نقل میکند.
آری! از این جهت این روز را روز زیارتی مخصوص ثامنالحجج(ع) نامیدهاند تا مردم با توجه کردن به ذات مقدس آن حضرت، نسبت به نقشی که ایشان در ایجاد مدینه رضوی داشتند، پی ببرند. چرا که امام رضا (ع) با آمدن به مرو، یک مدینه دوم برای نشر معارف اسلامی ایجاد کردند که به اصطلاح مدینه رضویه گفته میشود.
*خداوند گناهان زائر امام رضا(ع) را میبخشد
درباره ارزش و جایگاه زیارت ثامنالحجج(ع)، روایات زیادی از ائمه معصومین(ع) نقل شده است، به طوری که امام باقر(ع)، از جدّش، امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده است که پیامبر(ص) فرمود: پارهاى از پیکر من در خراسان دفن خواهد شد، هر گرفتارى که او را زیارت کند، خدا ناراحتى او را برطرف سازد و هر گنهکارى که به زیارت او رود، خداوند گناه او را ببخشد. (عیون اخبار الرضا(ع) 2:257؛ امالى صدوق:119)
*ماجرای علمی که امام رضا(ع) به علامه حسنزاده آملی آموخت
در جلد دوم «عیون مسائل نفس» از زبان علامه حسنزاده آملی آمده است: در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى که در مسجد جامع آمل، سرگرم به صرف و تهجد، عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم؛ در رؤیاى مبارک سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل کردم و به زیارت جمال دل آراى ولى الله اعظم، ثامن الحجج، على بن موسى الرضا - علیه و على آبائه و ابنائه آلاف التحیة و الثناء- نائل شدم.
در آن لیله مبارکه قبل از آن که به حضور باهرالنور امام (ع) مشرف شوم ، مرا به مسجدى بردند که در آن مزار حبیبى از احباء الله بود و به من فرمودند: در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که بر آورده است، من از روى عشق و علاقه مفرطى که به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم.
سپس به پیشگاه والاى امام هشتم، سلطان دین رضا - روحى لتربه الفداء و خاک درش تاج سرم - رسیدم و عرض ادب کردم، بدون اینکه سخنى بگویم، امام که آگاه به سرّ من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مىدانست فرمود: نزدیک بیا!
نزدیک رفتم و چشم به روى امام گشودم، دیدم آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که :بنوش، امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع از کوثر دهانش آن آب حیات را بوسیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمؤمنین على(ع) فرمود: پیغمبر اکرم(ص) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم که هزار در علم و از هر در هزار در دیگرى به روى من گشوده شد.
*ماجرای دو عنایت امام رضا(ع) به علامه طباطبایی
علامه طباطبایی می فرمودند: «همه امامان علیهمالسلام لطف دارند، اما لطف حضرت رضا علیه السلام محسوس است» و در نقلی دیگر، بیان می کردند:" همه امامان معصوم علیهمالسلام رئوف هستند، اما رأفت حضرت امام رضا علیهالسلام ظاهر است".
مرحوم آیتالله شیخ محمد تقی انصاری همدانی میفرمود: در حرم امام هشتم حضرت رضا(ع)، مرحوم علامه طباطبایی را ملاقات کردم و این در حالی بود که تازه به فراق مرحوم آیتالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رحمة الله علیه گرفتار شده بودیم، لذا در آن ایام و در همان ملاقات با عطش خاصی از مرحوم علامه خواستم که از الطافی که امام رضا(ع) به ایشان داشتهاند، مطلبی را بیان فرمایند، مرحوم علامه امتناع کردند، پس از آن که ایشان را به حق امام (ع) قسم دادم، فرمودند: دو تا از الطافی که حضرت داشتهاند بیان میکنم.
اول: مدتی است که نمیتوانم بخوابم چون میبینم تمام اشیاء اطراف مشغول به ذکر پروردگار هستند، در نتیجه حیا میکنم بخوابم! «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض».
دوم: وقتی نماز میخوانم یک «سید محمد حسین» دیگری در عالم بالا نظارهگر نمازم در پایین است!
حضرت علی(ع) در روز اول ماه مبارک رمضان خطبهای ایراد کردند که جزئیات آن در جلد اول کتاب ماه خدا چنین آمده است:
ای مردم! این ماه، ماهی است که خداوند، آن را بر ماههای دیگر برتری داده است، مانند برتری ما اهلبیت بر دیگر مردم. و آن، ماهی است که درهای آسمان و درهای رحمت، در آن گشوده میشوند و درهای آتش در آن بسته میگردند. و ماهی است که در آن ندا شنیده میشود و دعا مستجاب میگردد و گریه مورد ترحّم قرار میگیرد.
ماهی است که در آن، شبی وجود دارد که فرشتگان از آسمان فرود آمده، بر مردان و زنان روزهدار، به اذن پروردگارشان تا طلوع سپیده سلام میدهند و آن شب، «شب قدر» است. دو هزار سال پیش از آن که آدم علیهالسلام آفریده شود، ولایت من در آن شب، مقدّر شد. روزه گرفتن آن، برتر از روزهداری هزار ماه است و عمل در آن، برتر از عمل در هزار ماه است.
ای مردم! خورشید ماه رمضان بر مردان و زنان روزهدار، با رحمت میتابد و ماه آن با رحمت بر آنان نورافشانی میکند و هیچ روز و شبی از این ماه نیست، مگر آن که پروردگار متعال، بر سر این امّت، نیکی میافشاند. پس هر کس از ریزش نعمت الهی ذرّهای بهرهمند گردد، در روز دیدارش با خدا، نزد خداوند، گرامی خواهد بود و هیچ بندهای نزد خدا گرامی نگردد، مگر آن که خداوند، بهشت را جایگاه او قرار میدهد.
بندگان خدا! این ماه شما، همچون دیگر ماهها نیست. روزهایش برترین روزهاست و شبهایش برترین شبها و ساعاتش برترین ساعات است. آن، ماهی است که شیطانها در آن در بند و زندانیاند؛ ماهی که خداوند در آن، روزیها و اجلها را میافزاید و میهمانان خانهاش را مینویسد؛ ماهی که اهل ایمان با آمرزش و رضای الهی، با شادی و نعمتهای الهی، و با خشنودی فرمانروای دادگر و توانا، پذیرفته میشوند.ای روزهدار! در کار خویش نیک بنگر، که در این ماه، میهمان پروردگار خویش هستی . بنگر که در شب و روزت چگونهای و چگونه اعضای خود را از نافرمانی خدا حفظ میکنی. بنگر تا مبادا شب در خواب باشی و روز در غفلت؛ پس این ماه بر تو بگذرد و بار گناهت همچنان بر دوشت مانده باشد؛ پس آنگاه که روزهداران پاداشهای خود را میگیرند، تو از زیانکاران باشی و آنگاه که به کرامت فرمانروای خویش نایل میشوند، از محرومان گردی و آنگاه که به همسایگی با پروردگارشان سعادتمند میشوند، تو از طردشدگان باشی!
ای روزهدار! اگر از درگاه صاحبت رانده شوی، به کدام درگاه روی خواهی آورد؟ و اگر پروردگارت محروم سازد، کیست که روزیات دهد؟ و اگر تو را خوار شمرد، کیست که اکرامت کند؟ و اگر ذلیلت ساخت، کیست که عزّتت بخشد؟ و اگر تو را واگذاشت، کیست که یاریات کند؟ و اگر تو را در جمع بندگانش نپذیرفت، بندگیات را به آستان چه کس خواهی برد؟ و اگر از خطایت در نگذشت، برای آمرزش گناهانت به که امید خواهی بست؟ و اگر حقّ خویش را از تو طلبید، حجّت تو چه خواهد بود؟
ای روزهدار! در شب و روزت با تلاوت کتاب خدا، به او تقرّب بجوی، که همانا کتاب خدا، شفیعی است که روز قیامت، شفاعتش برای قرآنخوانان پذیرفته است و با خواندن آیات آن، از درجههای بهشت بالا میروند.
مژده ای روزهدار! تو در ماهی هستی که روزهداریت در آن، واجب، نَفَس کشیدنت در آن، تسبیح، خُفتنت در آن، عبادت، طاعتت در آن، پذیرفته، گناهانت در آن، آمرزیده، صداهایت در آن، شنیده شده، و مناجات در آن، مورد ترحّم است. از حبیبم پیامبر خدا شنیدم که میفرمود:
خداوند متعال را در هنگام افطار هر شب ماه رمضان، آزادشدگانی از آتش است که شمار آنان را کسی جز خداوند نمیداند. شمار آنان، نزد او در علم غیب است. پس چون آخرین شب این ماه شود، خداوند به شمار همه کسانی که در تمام این ماه آزاد کرده، آزاد خواهد نمود.
مردی از قبیله هَمْدان برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! از آنچه حبیب تو درباره ماه رمضان فرمود، بیشتر بگو.
فرمود: باشد! شنیدم که برادر و پسر عمویم، پیامبر خدا، میفرمود: «هر کس ماه رمضان را روزه بدارد و خود را در این ماه از حرامها نگه دارد، وارد بهشت میشود.»
آن مرد همدانی گفت: ای امیر مؤمنان! از آنچه برادر و پسر عمویت درباره ماه رمضان فرمود، بیشتر بگو.
فرمود: باشد! شنیدم که دوستم پیامبر خدا میفرمود: «هر کس از روی ایمان و به خاطر اجر الهی، [ماه] رمضان را روزه بدارد، وارد بهشت میشود.»
مرد همدانی گفت: ای امیر مؤمنان! از آنچه دوستت درباره این ماه فرمود، بیشتر بگو.
فرمود: باشد! شنیدم که سَرور اوّلین و آخرین، پیامبر خدا میفرمود: «هر کس [ماه] رمضان را روزه بدارد و در شبهای آن حرام نخورد، وارد بهشت میشود.»
مرد همدانی گفت: ای امیر مؤمنان! از آنچه سرور اوّلین و آخرین با تو درباره این ماه گفت، بیشتر بگو.
فرمود: باشد! شنیدم که برترینِ پیامبران و فرستادگان و فرشتگان مقرّب میفرمود: «همانا سَرور اوصیا، در سَرور ماهها کشته میشود.»
گفتم: ای پیامبر خدا! سرور ماهها، کدام است و سرور اوصیا کیست؟
فرمود: «امّا سرور ماهها، ماه رمضان است و امّا سرور اوصیا، تویی، ای علی!»
گفتم: ای پیامیر خدا! آیا چنین خواهد شد؟
فرمود: آری، به پروردگارم سوگند! همانا نگونبختترینِ امّت من، برادرِ پیکننده ناقه ثمود، برمیخیزد و ضربتی بر فرق سرت میزند که محاسنت از خون آن، رنگین میشود.
پس مردم شروع به گریه و شیون کردند. و حضرت علی علیهالسلام خطبهاش را به پایان برد و فرود آمد.
حضرت آیت الله سید علی خامنه ای، یک روز قبل از فاجعه هفت تیر در تاریخ 6/4/1360 در مسجد اباذر – در جنوب غربی تهران – در حال سخنرانی مورد سوء قصد قرار گرفت و در یک انفجار ناجوانمردانه زخمی شد. از طراحان این انفجار جواد قدیری بود که به هنگام فرار از کشور به بعضی از متهمین که بعداً دستگیر شده بودند، گفته بود که فردا یعنی روز 7/4/1360 کار نظام اسلامی تمام است و این تاریخ همان روزی بود که فاجعه هفتم تیر اتفاق افتاد!
حجة الاسلام علی اکبر ناطق نوری درباره واقعه ترور آیت الله خامنه ای می گوید: « آقا که در مسجد ابوذر ترور شد، در مجلس بودم. وقتی که خبردار شدم بلافاصله خودم را به بیمارستان بهارلو در میدان راه آهن رساندم. وقتی به بیمارستان رفتم، آقا را برده بودند اتاق عمل، خانمشان هم تشریف آورده بودند. محافظین هم حضور داشتند. آقای جباری راننده آقا بود...او در سرعت عمل و رساندن آقا به بیمارستان خیلی نقش اساسی داشت. ایشان نقل می کرد که اول آقا را آوردم درمانگاه عباسی، آنجا امکانات نداشتند و نپذیرفتند. سریع به بیمارستان بهارلو آمدیم. پزشکان معتقد بودند اگر آقا پنج دقیقه دیرتر به بیمارستان می رسید کار تمام بود و همچنین انفجار اگر سمت ایشان را گرفته بود قطعاً به قلب ایشان آسیب جدی می رسید. اما خداوند خواست این قلب تپنده نظام از کار نیفتد و خداوند ایشان را به عنوان ذخیره انقلاب نگه داشت و حضرت امام هم پیامی درباره ترور آقا دادند که بسیار از ایشان تجلیل کردند».
حضرت آیت الله خامنه ای که در زمان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر 1360 در بیمارستان بستری بود، خاطرات خود را از این فاجعه این گونه بیان می کند: « اولین بار شاید روز دوم، سوم بود که من دقیقاً یادم نیست، چون در حال عادی نبودم. جراحی که من را معالجه می کرد، گفت که حزب جمهوری منفجر شده و عده ای شهید شده اند. اما اسم مرحوم بهشتی را نبرد. من چون در حال طبیعی نبودم آنقدر به این حساس نشدم و چیزی نفهمیدم. و بعد هم یادم رفت . در حدود روز دوازده، سیزدهم بود که من اصرار می کردم که روزنامه و رادیو به من بدهند، که از اخبار مطلع شوم . برادرانی که با من بودند، پاسداران و نزدیکان مقاومت می کردند و نمی گذاشتند. من بر اصرار خود اضافه می کردم. آنها می گفتند نمی شود رادیو به اینجا بیاوری، چون دستگاههایی که به قلب و نبض من وصل بود، می گفتند که اینها خراب می شود. گفتم خوب روزنامه بیاورید ، روزنامه که دستگاه ها را خراب نمی کند . روزنامه هم نمی آوردند و من هم خیلی عصبانی شده بودم که چطورمن چیزی میگویم واطرافیان ودوستان من حاضرنیستند حتی یک روزنامه بخرند وبیاورند .یک روز آقای هاشمی رفسنجانی وحاج احمدآقا به عیادت من آمدند .طبق معمول که غالبا می آمدند. نمی دانستم که آمدن اینها را طبیب من خواسته که آنها بیایند وبه من بگویند .طبیب من رو به من کرد وبه آقای هاشمی گفت که : ایشان خیلی اصرار دارند که بهشان رادیو بدهیم. به نظرشما مصلحت است؟ آقای هاشمی گفت: نه .من گفتم :چرا مصلحت نیست؟ ایشان گفتند: رادیو اخبار تلخ دارد.جریانات ناراحت کننده دارد.بعد من همینطور فکر کردم یعنی چه؟ رادیو اخبار تلخ دارد .آقای هاشمی گفتند که ادامه دارد. و می خواستند جریان رابه یک شکلی به من بفهمانند. بعدا گفتند: مثلا دفتر مرکزی حزب منفجر شده و عده ای مجروح شدند . آقای بهشتی هم مجروح شده . در ضمن صحبت اسم آقای بهشتی را هم بردند. من بسیار ناراحت شدم وقتی اسم آقای بهشتی را بردند. شاید هم گریه ام گرفت. یادم نیست. آن روزها هم حال من عادی نبود . یک عمل جراحی سومی هم داشتم. وقتی شنیدم آقای بهشتی مجروح شده از روزنامه و رادیو یادم رفت سوال کنم. از آقای بهشتی پرسیدم .گفتم که وضعشان چطور است؟ حالشان چطور است؟ گفتند که آقای بهشتی حال خوبی ندارند. من خیلی ناراحت شدم و گفتم که باید همه امکانات مملکت را بسیج کنیم تا آقای بهشتی را نجات دهیم. بعد من باز آرام نگرفتم. گفتم وضعشان بهتر از من یا بدتر از من است؟ گفتند: چه فرقی می کند، همینطوری است، بالاخره خبرهای بیرون تلخ است و رفتند. بعد از رفتنشان قدری فکر کردم. به ذهنم رسید که باید مسئله ای باشد. بچه های دور و برم را گفتم و از زیر زبانشان مطلب را کشیدم و حدس زدم که او شهید شده. و بچه ها گفتند همان اول شهید شدند. گفتند که وضع من آن موقع چطور بود، تقریباً خیلی بد بود. و من چون نسبت به آقای بهشتی احساسات برادرانه داشتم و یک اعتقاد همه جانبه داشتم. با ایشان سالهای درازی مانوس بودیم، در ایام انقلاب حدود یک سال و نیم تقریباً شب و روز با هم بودیم. مرتب همه کارهایمان و تلاشهایمان با هم مشترک بود. همین برای من خیلی سخت بود».
آیت الله خامنه ای همچنین در تحلیل فاجعه هفت تیر و تاثیرات این فاجعه در داخل و خارج از کشور می گویند: « حادثه دفتر مرکزی حزب در داخل تاثیرش خیلی زیاد بود. علت هم این بود که مردم به حزب و به این مسئولانی که شهید شدند، علاقه مند بودند. به خصوص بعد از افشاگری مجلس در مورد بنی صدر و اقدام قاطع امام نسبت به بنی صدر از این جریان رو برگردانده بودند و تقریباً به طور یکسره بطلان جریان لیبرالها را فهمیده بودند. وقتی که این حادثه پیش آمد، میزان وحشیگری جریان مخالف را هم فهمیدند. البته جریان دست اندر کار حادثه 7 تیر، جریان آمیخته ای از لیبرالها و منافقین بود. یکسره از لیبرالها نبود. لکن نشان می داد که چقدر آنها مردم ناجوانمردی هستند که حاضرند به خاطر مسائل سیاسی، شخصیتهایی مثل شهید بهشتی و بقیه شهدای 72 تن را در یک حادثه نابود و شهید کنند. این چیزی است که به طور طبیعی هر کس را تکان می دهد. و متوجه بطلان آن جریانی می کند که دست اندر کار این مسئله بود. بنابراین حادثه در داخل ایران جریان انقلاب را یکسره و یکپارچه کرد. اگر مردم تا آن زمان بطلان جریان مخالف را فهمیده بودند در حادثه 7 تیر حقانیت مطلق جریان مخالف لیبرالها و منافقین را که خط امام باشد، احساس می کردند. انعکاس همین در خارج خیلی زیاد بود... آن روزهای اول که من روزنامه را نمی دیدم و از خبرها کامل مطلع نبودم، حتماً افرادی بودند که آن حادثه را به عنوان زوال و نابودی جمهوری اسلامی تفسیر کرده باشند. لکن از این که بگذریم ، در دنیا انعکاس آن حادثه، انعکاس مفیدی بود».