سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در انتظار منجی ( باز مانده )(...و او خواهد آمد )(انتظار سبز)
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91 تیر 6 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید
بازخوانی واقعه سوء قصد به جان مقام معظم رهبری در سال 1360

آیت‌الله خامنه‌ای امام جمعه تهران، نماینده امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، ایستاده در پشت تریبونی در مسجد اباذر، برای انبوهی از جمعیت گردآمده در خانه خدا، مشغول سخنرانی و روشنگری است. هنوز چند روزی از فتنه و آشوب منافقین در روز 30 خرداد نگذشته است. روسای سازمان منافقین پس از آن که بنی صدر - یار و همراه خود- را در آستانه عزل از مسند ریاست جمهوری دیدند، بااعلام شورش مسلحانه، نیروهای خود را به خیابانها فرا خواندند و ناگهان جمعی اسلحه به دست و یا چاقو و تیغ موکت بری در کف بقصد رویارویی با مردمی که تنها جرمشان حمایت از نظام و انقلاب بود، در اینجا و آنجا ظاهر شدند. هر چند این عده در مقابل خیل عظیم دوستداران انقلاب بیش از قطره ای در برابر دریا نبودند اما در آن لحظات نخست توانستند با حمله به افرادی بیگناه تعدادی را به شهادت رسانده و جمعی را نیز زخمی و مجروح نمایند. به یقین این را خود نیز می دانستند که قادر به کشتن و از پای درآوردن همه مردم نیستند، اما چنین می پنداشتند که با یورش نخست و کم نگذاشتن در وحشیگری و قساوت، بذر وحشت و ترس را در دل آنها بکارند و با این سلاح، مردم را از میدان به در کنند. اما این نیز خیالی باطل بود. مردمی که در برایر یورش لشگرهای تا دندان مسلح ارتش بعث، خوفی به دل راه نداده بودند و با دلاوریها و ایثارگریهای خود، دشمن را زمین گیر و بی چاره ساخته بودند آیا در برابر چند عنصر تحریک شده پا پس می گذاشتند؟! سیل خروشان مردم، بسرعت شورش مسلحانه منافقین را خاموش ساخت، اما آتش فتنه گری همچنان در دل آنها زبانه می کشید .
شاید در چنین اوضاع و احوالی، حسابگریهای دولتمدارانه اقتضای آن را داشت که آیت الله خامنه ای نه تنها به عنوان یکی از بلند پایگان نظام بلکه به مثابه شخصیتی که از ابتدای پیروزی انقلاب تمام هم و غم خود را مصروف بیان حقایق و روشنگری اذهان کرده و بویژه قشر جوان و دانشجو را در میان امواج سهمگین دروغ و تهمت و شایعه و شبهه، دلیل و راهنما بوده و حقه و کینه منافقین و معاندین را به جان خریده بود از حضور در اجتماعات اجتناب ورزد و در انتظار بماند تا امواج بلا فرو نشیند، اما او چنین نکرد چرا که مرد روزهای سخت بود. از همان سالهای آغازین نهضت امام خمینی که گام در این راه پرخطر گذارد، از خدای خود ایمان وعلم و اراده ای را خواسته بود که او را تا پایان این راه به پیش برد و استجابت این درخواست او را در زندان و زیر شکنجه و یا در تبعید و فشار، استقامت وتوانایی بخشید و حلقه ای از جوانان پرشور و مومن و آگاه را پیرامون او گرد آورد.آنگاه با آغاز حرکت انقلابی مردم علیه ظلم و استبداد پهلوی و استعمار و چپاولگری آمریکا، آیت الله خامنه ای به همراه جمعی از یاران و همراهان خویش، کانون انقلاب را در مشهد و خراسان تشکیل داد و در تمامی آن روزهای پرالتهاب و خطر خیز، هیچ گاه صف نخست مبارزه را ترک نکرد تا آن هنگام که نصرت خداوند فرا رسید و حق باطل را کنار زد.

ششم تیرماه 1360، ساعت یک بعد از ظهر، ما بین نماز ظهر و عصر ،آیت الله خامنه ای برای جمع کثیر گرد آمده در مسجد اباذر درباره شایعه و نقش تخریبی آن سخن می گوید و مردم را به هوشیاری دربرابر ترفندهای دشمنان انقلاب فرا می خواند. این حضور روشنگرانه در جامعه و در میان اقشار مختلف، سنتی است که از همان اوان انقلاب، علی رغم مشغله ها و مسوولیتهای بسیار، هیچگاه از سوی ایشان ترک نشد و اینک نیز علیرغم آن حضور در جبهه و رسیدگی به امور جنگ، وقت و انرژی فراوانی می برد، اما از فرصت اقامت کوتاه در تهران نیز برای انجام این وظیفه بزرگ نیز استفاده می شود. در چنین جلساتی، پاسخگویی به سوالات، بخش اعظم وقت را به خود اختصاص می دهد و این رویه ای است که از هنگام حضور مستمر ایشان در اجتماعات دانشجویی شکل گرفت. پاسخگویی به سوالات دانشجویی در فضای ابتدای انقلاب و دفاع از کیان نظام در برابر موج عظیم شایعه پراکنی و شبهه افکنی گروههای ضد انقلاب، کاری طاقت فرسا اما بسیار ضروری و حساس بود که آگاهی و سعه صدر از لوازم آن به شمار می رفت و در چنین شرایطی، آیت الله خامنه ای روزهای دوشنبه هر هفته در مسجد دانشگاه تهران پاسخگوی هزاران دانشجو با افکار و عقاید و تمایلات گوناگون بود.
بی تردید همین روحیه و توانمندی بود که وقتی جمعی از دانشجویان مسلمان از امام (ره) خواسته بودند تا بعد از شهادت استاد مطهری نماینده ای را از جانب خود برای حضور در جمع آنها معرفی کند، امام آنها را به آسیدعلی آقای خامنه ای، ارجاع داده بود:

"اشخاصی که می توانند در آنجا بیایند حرف بزنند بروید پیدایشان کنید بردارید بروید، دعوتشان کنید به دانشگاه ، ننشینید که من تعیین کنم . البته من آسیدعلی آقا را صالح می دانم برای این کار.23/3/58"

ششم تیرماه 1360، ساعت یک بعد از ظهر، ما بین نماز ظهر و عصر ، بوی تند توطئه و ترور، فضای شهر را در خود پیچیده است . شورش مسلحانه منافقین در روز 30 خرداد شکی در این نگذاشته است که آنها برای انتقام گیری از مردم، روی به قتل و ترور و انفجار آورده اند و هر لحظه ممکن است نقشه خود را در جایی پیاده کنند و کجا برای آنها بهتر از جایی که در آن به نشر معارف انقلاب اسلامی و کنار زدن ابرهای تیره تهمت و شایعه پرداخته می شود.شهر ملتهب است و دلها نگران اما مرد روزهای سخت، برای حضور در میان مردم تردید به خود راه نمی دهد، همانطور که در اوایل سال 59، هنگامی که گروهکهای ضد انقلاب دانشگاه تهران را به پایگاهی برای خود مبدل ساخته و جو رعب و وحشت را بر آن سایه افکن کرده بودند، برای حضور در مسجد دانشگاه و ادامه جلسات خود با دانشجویان، تردید نکرد و پای در محیطی گذاشت که حتی فضای خلوت و سکوت و سکون حاکم بر آن نیز می توانست خوف را بر دلها حاکم سازد و به راستی چه جای تردید است هنگامی که پای وظیفه ای سنگین و خطیر در میان باشد؟!

ششم تیرماه 1360، ساعت یک بعد از ظهر، ما بین نماز و عصر ، آیت الله خامنه ای در حال پاسخگویی به سوالات است و ضبط صوتها جز یکی در حال ثبت و ضبط کردن سخنان ایشان. جمعیت سراپا گوش است ، ناگهان صدای انفجاری مهیب، خبر از عملی شدن توطئه ای شوم می دهد. نماینده امام جراحتی عمیق بر می دارد و محراب به خونش رنگین می گردد. مردم هراسان و نگران در پی نجات جان امام جمعه و جماعت خویش بر می آیند. اشکها بر گونه ها جاری می گردد و دستها به دعا بلند.
و اراده خداوندی بر آن تعلق می گیرد که آیت الله خامنه ای از میانه آن آتش و خون، جان به سلامت برد و همچنان دلیل و راهنمای جامعه باشد.

امام خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران پس از وقوع این حادثه در پیامی ضمن شکرگزاری به درگاه خداوند متعال برای سلامت جان حضرت آیت الله خامنه ای به بیان شخصیت ایشان پرداخته و تحلیلی از رسوایی منافقین و ضعفف تحلیل های سیاسی دشمنان انقلاب ارائه نمودند.

متن پیام به این شرح است :

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حجت الاسلام آقای حاج سیدعلی خامنه ای - دامت افاضاته.

خداوند متعال را شکر که دشمنان اسلام را از گروه ها و اشخاص احمق قرار داده است ، و خداوند را شکر که از ابتدای انقلاب شکوهمند اسلامی هر نقشه که کشیدند و هر توطئه که چیدند و هر سخنرانی که کردند ملت فداکار را منسجم تر و پیوندها را مستحکم تر نمود و مصداق "لازال یوید هذا الدین بالرجل الفاجر" تحقق پیدا کرد.اینان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر کردند و هر چه مقاله نوشتند ملتی را بیدارتر نمودند و هرچه شخصیتها را ترور نمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند. اکنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما که از سلاله رسول اکرم و خاندان حسین بن علی هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و کشور اسلامی ندارید و سربازی فداکار در جبهه جنگ و معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنه انقلاب می باشید، میزان تفکر سیاسی خود و طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اینان با سوء قصد به شما عواطف میلیونها انسان متعهد را در سراسر کشور بلکه جهان جریحه دار نمودند. اینان آنقدر از بینش سیاسی بی نصیبند که بی درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایات دست زدند، و به کسی سوء قصد کردند که آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین انداز است. اینان در این عمل غیر انسانی به جای برانگیختن رعب، عزم میلیونها مسلمان را مصمم تر و صفوف آنان را فشرده تر نمودند. آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه وقت آن نرسیده است که جوانان عزیز فریب خورده از دام خیانت اینان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزیز خود را فدای امیال جنایتکاران نکنند و آنان را از شرکت در جنایات آنان برحذر دارند؟ آیا نمی دانند که دست زدن به این جنایات، جوانان آنان را به تباهی کشیده و جان آنان به دنبال خودخواهی مشتی تبهکار از دست می رود؟ ... من به شما خامنه ای عزیز، تبریک می گویم که در جبهه های نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

روح الله الموسوی الخمینی

7 تیر 1360 ، 25 شعبان 1401

حضرت آیت الله خامنه ای، در پاسخ به این پیام محبت آمیز، طی نامه ای به امام (ره) چنین نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از چهار روز که از این حادثه بر من می گذرد به فضل الهی و به کمک و تلاش بی دریغ کارکنان عزیز این بیمارستان خودم را در وضع بسیار مناسب و خوبی می بینم، هر وقت به یاد این می افتم که این حادثه موجب شده امام عظیم الشان ما اظهار لطف کنند و در پیامشان اظهار دلسوزی بکنند وملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارد و دعا کنند، در خودم احساس شرمندگی می کنم ... من بدین وسیله از همین جا عرض سلام و ارادت بی پایان خودم را خدمت امام امت می کنم و به ایشان عرض می کنم که در مقابل حوادث این چنین ما هیچ انتظار نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که: سرخم می سلامت  شکند اگر سبویی.




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 تیر 4 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید

  

میـلاد با سعــادت

سومین امام معصوم ، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) ، سرور آزادگان جهان و روز پاسدار

حضرت ابوالفضل العباس (ع)، سمبل مقاومت و وفاداری و اسوه گذشت و فداکاری و جانبازی در صحرای کربلا و روز جانباز

 زینت عبادت کنندگان و سرور نیایشگران، معصوم چهارم حضرت امام علی بن الحسین(ع)

بر  شیعیان جهان مبارک باد

امام حسین (ع) در سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد. رسول خدا (ع) نام این فرزند زهرا (س) را حسین نهاد وی مورد علاقه شدید پیامبر خدا(ص) بود و آن حضرت دربارة او فرمود: "حسین منی و انا من حسین" و در آغوش پیامبر بزرگ شد. هنگام رحلت رسول خدا، شش ساله بود. در دوران پدرش علی بن ابی طالب (ع) نیز از موقعیت والایی برخوردار بود. علم، بخشش، بزرگواری، فصاحت، شجاعت، تواضع، دستگیری از بینوایان، عفو و حلم و .... از صفات برجسته این حجت الهی بود. در دوران خلافت پدرش در کنار آن حضرت بود و در سه جنگ : جمل، صفین و نهروان شرکت داشت.پس از شهادت پدرش که امامت به حسن بن علی (ع) رسید همچون سربازی مطیع رهبر و مولای خویش و همراه برادر بودو پس از انعقاد پیمان صلح (صلح امام حسن (ع) با معاویه حاکم شام) با برادرش و بقیه اهل بیت (ع) از کوفه به مدینه آمدند. با شهادت امام مجتبی (ع) در سال 49 یا 50 هجری (که به دست همسرش جعده، دختر اشعث بن قیس کندی مسموم شد و پس از چهل روز به شهادت رسید) بار امامت به دوش سیدالشهدا قرار گرفت. در آن دوران ده ساله که معاویه بر حکومت مسلط بود، امام حسین (ع) همواره یکی از معترضین سرسخت نسبت به سیاستهای معاویه و دستگیریها و قتلهای او بود و نامه های متعددی در انتقاد از رویه معاویه در کشتن حجربن عدی و یارانش و عمروبن حمق خزاعی که از وفاداران به علی (ع) بودند و اعمال ناپسند دیگر او نوشت. در عین حال حسین بن علی (ع) یکی از محورهای وحدت شیعه و از چهره های برجسته و شاخصی بود که مورد توجه قرار داشت و همواره سلطه اموی (حکومتی که از سال 41 هجری با معاویه اولین خلیفه اموی شروع می شود و تا سال 132 هجری ادامه می یابد) از نفوذ شخصیت او بیم داشت. با مرگ معاویه در سال 60 هجری یزید به والی مدینه نوشت که از امام حسین (ع) به نفع او بیعت بگیرد، اما سیدالشهداء که فساد یزید و بی لیاقتی او را می دانست، از بیعت امتناع کرد و برای نجات اسلام از بلیه سلطه یزید که به زوال و محو دین می انجامید، راه مبارزه را پیش گرفت ، از مدینه به مکه هجرت کرد و در پی نامه نگاریهای کوفیان و شیعیان عراق با آن حضرت و دعوت برای آمدن به کوفه ابتدا مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد و نامه هایی برای شیعیان کوفه و بصره نوشت و با دریافت پاسخ کوفیان در بیعتشان با مسلم بن عقیل در روز هشتم ذیحجه سال 60 هجری از مکه به سوی عراق حرکت کرد.
پیمان شکنی کوفیان و شهادت مسلم بن عقیل، اوضاع عراق را نامطلوب ساخت و سیدالشهدا که همراه خانواده، فرزندان و یاران به سوی کوفه می رفت، پیش از رسیدن به کوفه در سرزمین "کربلا" در محاصره سپاه کوفه قرار گرفت و تسلیم نیروهای یزید نشد و سرانجام در روز عاشورا در آن سرزمین، مظلومانه و تشنه کام، همراه اصحابش به شهادت رسید. از آن پس کربلا کانون الهام و عاشورا سرچشمه قیام و آزادگی شد و کشته شدن وی سبب زنده شدن اسلام و بیدار شدن وجدانهای خفته گردید.

 خون او تفسیراین اسرار کرد         ملت خوابیده را بیدار کرد

اصحاب شهادت طلب و با وفای سیدالشهداء‌(ع) نیز نمونه بارز آگاهی، ایمان، شجاعت و فداکاری بودند .... آنان که در رکاب سیدالشهداء به فیض شهادت رسیدند جمعی از بنی هاشم بودند، جمعی از مدینه با آن حضرت آمده بودند، ‌برخی در مکه و در طول راه به وی پیوستند، برخی هم از کوفه توانستند به جمع آن حماسه سازان شهید بپیوندند. کسانی هم در راه نهضت حسینی، پیش از عاشورا شهید شدند،‌که آنان نیز جزء اصحاب او به شمار می آیند. (چون مسلم بن عقیل و قیس بن مسهر صیداوی و ...) 
مدت قیام امام حسین (ع) از روز امتناع از بیعت با یزید تا روز عاشورا 175 روز طول کشید (12 روز در مدینه، 4 ماه و 10 روز در مکه، 23 روز در بین راه مکه تا کربلا و 8 روز در کربلا از 2 تا 10 محرم)

چهارم شعبان سالروز ولادت پرچمدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

حضرت ابوالفضل (ع) در روز عاشورا مکرر به خدمت امام حسین(ع) شرفیاب گردیده و اجازه میدان می خواست، ولی به خاطر شهامت و شجاعت و به علت اینکه پرچم پر افتخار سپاه حق در دست وی به اهتزاز بود امام (ع) به وی اجازه میدان نمی داد و هر بار او را از تصمیمش منصرف می کرد و می فرمود:" أنت صاحب لوائی" تو پرچمدار من هستی و شهادت تو دلیل هزیمت و شکست جندالله و علامت پیروزی جند شیطان است . بالاخره چون تمامی یاران آنحضرت به شهادت رسیدند و برای چندمین بار که حضرت ابوالفضل اجازه رفتن به میدان را خواست امام (ع) با درخواست وی موافقت فرمود.
در" ابصار العین" میگوید: عباس بن علی (ع) پس از مراجعه مکرر چون از برادرش جواب منفی شنید، چنین گفت: " لَقَد ضاقَ صَدری وَ سمئتُ الحَیوهَ" دیگر سینه ام تنگ شده و از زندگی سیر گشته ام.امام (ع) فرمود: حال که تصمیم به جنگ گرفته ای مقداری آب تهیه کن . عباس حرکت نمود و پس از در هم ریختن صفوف دشمن وارد فرات گردید و چون مشک را پر کرد خواست خود نیز آب بُخورد ،مشت پر از آب را نزدیک لبهای خشک شده اش رسانید ولی بلافاصله آب را به فرات ریخت وخود را این چنین مورد خطاب قرار داد:

یا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسینِ هُونی       وَ بَعدَهُ لا کُنتِ اَن تَکوُنی

هذَا الحُسینُ وارِد المَنُونِ        وَ تَشرَبینَ باردَ المَعینِ                     

                    تاللهِ ما هذا فِعالُ دینی

یعنی : ای نفس پس از حسین ذلت و خواری بر تو باد ، و پس از وی زنده نباشی گر چه زندگی را خواهانی.اینک حسین وارد میدان جنگ شده است و تو آب سرد و گوارا مینوشی. به خدا سوگند آئین من چنین اجازه را نمی دهد.

و چون با مشک پر ، بسوی خیمه ها بر گشت وخود را در مقابل سیلی خروشان از دشمن دید این شعر حماسی را خواند:

لا اَرهَبُ المَوتَ اِذِا المَوتُ زَقا    حَتّی اوُاری فیِ الَمصالیتِ َلقی

نَفسی لِسِبط المُصطَفی الطُّهرِ وَقی   اِنّی اَنَا العَبّاسُ اَغدوُ بِالسَّقا                         

                            وَلا اَخافُ الشَرَّ یَومَ اَلمُلتَقی

یعنی :من از مرگ ترسی ندارم آنگاه که صدای مرگ بگوشم برسد ، تا آنجا که بدنم در میدان جنگ و در میان شمشیرها پنهان شود. جان من فدای فرزند پاک مصطفی باد، منم عباس که این مشک را بسوی خیمه ها میبرم .و در این روز جنگ ترسی از مرگ ندارم .

او که با عشق فراوان و علاقه شدید به رسانیدن آب بسوی خیمه ها روان بود مردی از دشمن بنام " زید بن رقاد " از پشت درخت خرمائی کمینش کرد و توانست با یک روش ناجوانمرانه بر وی حمله نموده و دست راستش را قطع کند. فرزند حیدر کرار(ع) چون از دست راست مأیوس گردید باز هم برنامه و هدف خود را در قالب دو بیت حماسی چنین بیان نمود:

وَلله اِن قَطَعتُم یَمینی       اِنّی اُحامی اَبَداً عَن دینی

وَعَن اِمامِ صادِق الیَقینِ    نَجلِ النَّبیِّ الطّاهِرِ الامینِ

یعنی : به خدا سوگند گر چه دست راست مرا قطع نمودید ولی من تا آنجا که زنده هستم از آئین خود دفاع و از امام و پیشوایم که در ایمان خود صادق است و فرزند پیامبر پاک و منزه و امین، دفاع خواهم نمود.

آری ، او به قطع شدن دستش اعتنا ننموده و به مسیر خود ادامه میداد که شخص دیگری بنام "حکیم بن طفیل" با همان روش غیر انسانی از کمین برجست و دست چپ آنحضرت را قطع نمود و در این هنگام تیرها مانند قطرات باران از طرف دشمن بسوی آنحضرت سرازیر گردید که تیری به مشک و تیر دیگر به سینه اش اصابت نموده و از حرکت بازماند و در اینجا بود که یکی از افراد دشمن توانست از نزدیک بر وی حمله کند و جمجه آن حضرت را با عمودی بشکافد .حضرت  آنگاه که در روی زمین قرار گرفت عرضه داشت : عَلَیکَ مِنیِ السّلامُ یا اَبا عَبدِالله. امام (ع) با شنیدن صدای برادر، خود را به بالین وی رسانیده و در رثای او خطاب به مردم کوفه این چهار بیت را انشاء نمود:

تَعَدَّیتم یا شَرَّ قومٍ بِبَغیکُم    وَخالَفتُموُا فینَا الَّنبِیَّ مُحَمدَّاً

اَما کانَ خَیرُ الخَلقِ اَوصیکُم    بِنا اَما کانَ جَدّی خِیَرَهُ اللهِ اَحمَدا

اَما کانَتِ الزَّهرا اُمّی وَ والدِی    عَلِیُ اَخا خَیر الَانامِ مُسَدُّدا

لُعِنتُم وَ اُخزیتُم بِما قَد جَنَیتُم    سَتُصتَونَ ناراً حَرُّها قَد تَوَقَّدا

یعنی : شما ای بدترین مردم، از راه دشمنی و ستم تجاوز کردید و درباره ما خاندان با فرمان پیامبر مخالفت نمودید. آیا پیامبر آن بهترین موجودات ، ما را به شما توصیه ننموده بود؟ آیا جد من احمد منتخب شده و رسول خدا نبود؟ آیا فاطمه زهرا مادر من نبود و علی آن برادر نیکوترین مردم و برادر پیامبر خدا پدر من نبود؟ شما مردم در اثر جنایتی که مرتکب شدید مورد لعنت و ذلت قرار گرفتید و به زودی به سوی آتشی که حرارتش شدید است کشانده خواهید شد.

 پنجم شعبان سالروز ولادت امام سجاد علیه السلام

در دورانی که امام سجاد(ع) در آن زندگی می کرد، همه ارزش های دینی دستخوش تحریف و تغییر امویان قرار گرفته بود و احکام اسلامی بازیچه دست افرادی چون ابن زیاد، حجاج و عبدالملک بن مروان بود. حجاج عبدالملک را مهم تر و برتر از رسول خدا(ص) می شمرد و برخلاف نصوص دینی ازمسلمانان جزیه می گرفت و با اندک تهمت و افترایی مردم را به دست جلادان می سپرد.
در سایه چنین حکومتی آشکار بود که تربیت دینی مردم تا چه اندازه تنزل کرده و ارزش های جاهلی چگونه احیا شده است؛ به طوری که دو خطر بزرگ جامعه اسلامی را تهدید می کرد: فرهنگ های متنوع بیگانه و خطر تجمل پرستی.
از این رو لازم بود در زمینه علمی کاری انجام شود تامسلمانان به اصالت فکری و شخصیت قانون گذاری ویژه خود که از کتاب و سنت در اسلام الهام می گیرد، واقف گردند. در اینجا ضرورت یک حرکت اجتهادی (اطلاع رسانی قوی) به نظر می رسید تا در چهارچوب تعالیم اسلامی، افق فکری مسلمانان گسترش یابد و بذر اجتهاد و تلاش ازبرای یافتن راه حق در دل آن ها افشانده شود و این کاری بود که امام سجاد(ع) بدان دست یافت.
خطر دوم ناشی از پیشامد امواج رفاه و آسایش در جامعه اسلامی بود که عشق سوزانی را که از ارزش های اخلاقی و پیوندهای روحی در مسلمانان پدید آمده بود خاموش می کرد.
امام علی بن الحسین(ع) این خطر را احساس کرد و فهمید که جامعه دچار انحراف شده و روحیه رفاه طلبی و فساد سیاسی و اخلاقی و اجتماعی آن را در محاصره قرار داده و از نظر سیاسی هیچ روزنه ای برای تنفس وجود ندارد، بنابراین امام سجاد(ع) توانست از دعا برای بیان بخشی از عقاید خود استفاده کند و بار دیگر تحرکی در جامعه برای توجه به معرفت و عبادت و بندگی ایجاد کند. امام(ع) در این سنگر ، تصویرهای روشنی ازجامعه اسلامی و وظیفه مسلمانان را در برابر کفرگویان معین می کند و مبارزه آنان را با منکرات مطرح می سازد.
دعاهای او نشان دهنده این مطلب است که در هر حال ولو این که همه امکانات مبارزه از یک نفر گرفته شود و به فرض این که تنها هم باشد، باز هم مسئولیت تلاش و کوشش از او سلب نمی گردد و باید از دعا به عنوان حربه مبارزه در راه حق استفاده شود. 

انجیل اهل بیت
صحیفه سجادیه از گنجینه های ارزشمند دعاهای امامان(ع) است که در بردارنده برخی از دعاهای حضرت سجاد(ع) است.
صحیفه سجادیه کانونی از معارف بلند الهی در ابواب مختلف است و در یک ارزیابی واقع بینانه می توان آن را ابزار رسای فرهنگی برای مقابله با هجوم فرهنگی دانست که خلفای ناشایست باب آن را گشوده بودند. بی تردید اگر این حرکت ارزشمند فرهنگی در کنار گستره فرهنگی دیگر امامان نبود، این مهاجمان فرهنگی اثری از اسلام ناب محمدی(ص) باقی نمی گذاردند. اهل دانش اذعان دارند که کتاب صحیفه سجادیه از نظر جایگاه ارزشی سومین کتابی است که در صدر اسلام پس از قرآن کریم و نهج البلاغه پدید آمده و مانند نسیم صبا در اطراف و اکناف عالم منتشر شده و از این رو مردم آن را مورد اهتمام و توجه قرار داده اند. سراسر این کتاب پر ازحقایقی است که خداوند سبحان هنگام خلوت آن را بر زبان آن حضرت(ع) روان ساخته است و هر کتاب دیگری که در این فن تنظیم یافته از این کتاب بهره و نصیبی برده است. به طوری که دیگر دانشمندان , کتب ادعیه خود را بر مبنای دعاهای این صحیفه به رشته تحریر درآورده اند.
دعاهای صحیفه علاوه بر حسن بلاغت و کمال فصاحت بر عالی ترین مضامین و عبارات و علوم الهی مشتمل است. زیبایی، شکوه وقدرت روحی که در تعبیرات روح پرور آن به کار رفته و طرق مختلفی که در اوقات گوناگون در مقام فروتنی و توسل در پیشگاه الهی و درود وثنا برخداوند انتخاب شده، خود بالاترین شاهد و دلیل است بر این که صدور آن از مقام امام معصوم(ع) قطعی است و احدی دست رد و انکار بر آن ننهاده و نام آن شهره آفاق است و فروغش بر اکناف جهان گسترده تا آنجا که هرگز شک و تردید در آن راه ندارد وگوهری است از معدن علوم امام سجاد(ع). بنابراین به خاطر جایگاه والایش بزرگان علم و ادب سه نام بر آن گذارده اند که گویای جایگاه رفیع این کتاب عظیم الشأن است: 1- اخت القرآن 2-انجیل اهل بیت(ع) 3- زبور آل محمد(ص).

صحیفه سجادیه هر چند سراسر دعا و نیایش است و تمام مطالب آن به عنوان راز و نیاز انسان با پروردگار خویش ارائه شده، ولی تأمل و تحقیق در گستره مفاهیم و معارف آن به وضوح نشان می دهد که دعاهای آن فراتر از مناجات های فردی و راز و نیازهایی است که یک انسان در خلوت تنهایی خود و در بحران مشکلات زندگی، با خدای خویش دارد.
مناجات های صحیفه در حقیقت نجوای علم و اخلاق و عقیده وسیاست است با روح موحدان و مناجاتیانی که در محراب عبادت و میدان جهاد و صحنه مبارزه با شیطان های درونی و برونی حضور دارند.
صحیفه سجادیه مدرسه ای است که معلم آن امام چهارم(ع) است که با این کتاب جهانیان را در تمام اعصار درس می دهد و هر کس را در حد توان و قدرتش و به اندازه استعدادش به مقامی که باید برسد می رساند. صحیفه دریای پرخروش فیض الهی است که لؤلؤ و مرجانش از شمار بیرون و اشیای پرقیمتش از حد شمارش خارج است.
صحیفه آفتاب پر حرارت الهی است که از مشرق وجود حضرت زین العابدین (ع) برای تربیت وجود انسان ها طلوع کرده و تا ابد از فروغ بخشی باز نخواهد ماند .




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91 تیر 1 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید

شعبان ماه بسیار شریفى است و به حضرت سید انبیاء صَلَّى اللهِ عَلِیهِ وَ آله منسوب است و آن حضرت این ماه را روزه مى‌گرفت و به ماه رمضان وصل مى‌کرد و مى‌فرمود : " شعبان، ماه من است ، هر که یک روز از ماه مرا روزه بگیرد بهشت برای او واجب می‌شود " .

و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که : " چون ماه شعبان فرا می‌رسید امام زین العابدین علیه السلام اصحاب خود را جمع مى‌نمود و مى‌فرمود : اى اصحاب من مى‌دانید این چه ماهى است؟این ماه شعبان است و حضرت رسول صلى الله علیه و آله مى‌فرمود : شعبان ماه من است ، پس در این ماه براى جلب محبت پیغمبر خود و براى تقرّب به سوى پروردگار خود روزه بدارید. به حقّ آن خدایى که جان علىّ بن الحسین به دست قدرت اوست سوگند یاد مى‌کنم که از پدرم حسین بن على علیهماالسلام شنیدم که فرمود : شنیدم از امیرالمؤمنین علیه السلام که : هر که روزه بگیرد در ماه شعبان براى جلب محبّت پیغمبر خدا و تقرّب به سوى خدا؛ خداوند او را دوست می‌دارد و در روز قیامت کرامت خود را نصیب او می‌گرداند و بهشت را براى او واجب می‌کند".

 صفوان جمال روایت کرده که گفت : حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: کسانى را که در اطراف تو هستند را بر روزه گرفتن در ماه شعبان ترغیب کن. گفتم : فدایت شوم مگر در فضیلت آن چیزى هست؟ فرمود: بله همانا که رسول خدا صلى الله علیه و آله هر گاه هلال ماه شعبان را مى‌دید به مُنادیى امر مى‌فرمود که در مدینه ندا مى‌کرد: اى اهل مدینه من رسولم از جانب رسول خدا صلى الله علیه و آله به سوى شما.

ایشان مى‌فرماید:" آگاه باشید همانا شعبان ماه من است ، پس خدا رحمت کند کسى را که یارى کند مرا بر ماه من" یعنى در آن ماه روزه بگیرد.

سپس از حضرت صادق علیه السلام و ایشان از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرد که مى‌فرمود:

از زمانى که شنیدم منادى رسول خدا صلى الله علیه و آله ندا کرد در ماه شعبان، ترک نشد از من روزه شعبان و ترک نخواهد شد از من تا مدتى که حیات دارم ان شاء الله تعالى.

سپس مى‌فرمود که :روزه دو ماه شعبان و رمضان توبه و مغفرت از خدا است.

اعمال مشترکه ماه شعبان

1 - مناجات شعبانیه که مناجات معروفى است و  سزاوار است که در تمام ماه خوانده شود.

2 - از اعمال مهم در این ماه ، روزه است ؛ به اندازه اى که با حال انسان مناسب باشد. امام صادق (علیه السلام ) فرمود:

((کسى که روز اول ماه را روزه بگیرد، حتما وارد بهشت مى شود و کسى که دو روز را روزه بگیرد، خداوند در هر شب و روزى (به چشم رحمت ) به او مى نگرد و در بهشت نیز به این نگاه ادامه مى دهد؛ کسى که سه روز روزه بگیرد، با خداوند در عرش و بهشت او دیدار مى کند.))

همچنین روایت شده که :" در هر روز پنجشنبه ماه شعبان آسمان‌ها را زینت مى‌کنند. پس ملائکه عرض مى‌کنند: خداوندا بیامرز روزه‌داران این روز را و دعاى ایشان را مستجاب گردان " .

و در روایت نبوى آمده است که: "  هر که روز دوشنبه و پنجشنبه شعبان را روزه بگیرد حقّ‌تعالى بیست حاجت از حوائج دنیا و بیست حاجت از حاجت‌هاى آخرت او را برآورد".

3 - در هر روز از شعبان در هنگام ظهر و در شب نیمه آن صلوات هر روز شعبان که از امام سجاد علیه‌السلام روایت شده، خوانده شود که به شرح ذیل است :

اَللّهُمََّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ، شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلاَّئِکَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ اَهْلِ بَیْتِ الْوَحْىِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ، الْفُلْکِ الْجارِیَةِ فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ یَامَنُ مَنْ رَکِبَها وَ یَغْرَقُ مَنْ تَرَکَهَا الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللاّزِمُ لَهُمْ لاحِقٌ.اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ،الْکَهْفِ الْحَصینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکینِ وَ مَلْجَاءِ الْهارِبینَ وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمینَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلوةً کَثیرَةً تَکُونُ لَهُمْ رِضاً وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَداَّءً وَ قَضاَّءً بِحَوْلٍ مِنْکَ وَ قُوَّةٍ یا رَبَّ الْعالَمینَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ،الطَّیِّبینَ الاْبْرارِ الاْخْیارِ الَّذینَ اَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ وَ فَرَضْتَ طاعَتَهُمْ وَ وِلایَتَهُمْ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و َاعْمُرْ قَلْبى بِطاعَتِکَ وَلا تُخْزِنى بِمَعْصِیَتِکَ وَارْزُقْنى مُواساةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَیْهِ مِنْ رِزْقِکَ بِما وَسَّعْتَ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِکَ وَ نَشَرْتَ عَلَىَّ مِنْ عَدْلِکَ وَ اَحْیَیْتَنى تَحْتَ ظِلِّکَ. وَ هذا شَهْرُ نَبِیِّکَ سَیِّدِ رُسُلِکَ شَعْبانُ الَّذى حَفَفْتَهُ مِنْکَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ الَّذى کانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ یَدْاَبُ فى صِیامِهِ وَ قِیامِهِ فى لَیالیهِ وَ اَیّامِهِ بُخُوعاً لَکَ فى اِکْرامِهِ وَاِعْظامِهِ اِلى مَحَلِّ حِمامِهِ. اَللّهُمَّ فَاَعِنّا عَلَى الاِْسْتِنانِ بِسُنَّتِهِ فیهِ وَ نَیْلِ الشَّفاعَةِ لَدَیْهِ. اَللّهُمَّ وَاجْعَلْهُ لى شَفیعاً مُشَفَّعاً وَ طَریقاً اِلَیْکَ مَهیَعاً وَاجْعَلْنى لَهُ مُتَّبِعاً حَتّى اَلْقاکَ یَوْمَ الْقِیمَةِ عَنّى راضِیاً وَ عَنْ ذُنُوبى غاضِیاً قَدْ اَوْجَبْتَ لى مِنْکَ الرَّحْمَةَ وَالرِّضْوانَ وَ اَنْزَلْتَنى دارَ الْقَرارِ وَ مَحَلَّ الاْخْیارِ .

4 - هر روز هفتاد مرتبه ذکر «اَسْتَغْفِرُاللهَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ» گفته شود و همچنین در این ماه صلوات بسیار فرستاده شود .

5 - از اعمال مهم این ماه ، عمل کردن به روایت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) است که فرمودند:

((در هر پنج شنبه از ماه شعبان ، آسمانها زینت شده و آنگاه فرشتگان عرض مى کنند: خداى ما! روزه داران شعبان را ببخش و بیامرز و دعایشان را اجابت فرما!))

بنابراین کسى که دو رکعت نماز به جا آورد که در هر رکعت سوره حمد را یک بار و توحید را صد بار بخواند و بعد از سلام دادن ، صد بار نیز صلوات بفرستد، خداوند تمام خواسته هاى دینى و دنیایى او را برآورده مى فرماید، و کسى که یک روز از آن را روزه بگیرد، خداوند بدن او را بر آتش حرام مى کند.

6- هر روز هفتاد مرتبه ذکر « اَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ الْحَىُّ الْقَیّوُمُ وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ» گفته شود.

و از روایات استفاده مى‌شود که بهترین دعاها و ذکرها در این ماه استغفار است و هر کس هر روز در این ماه هفتاد مرتبه استغفار کند مثل آن است که هفتاد هزار مرتبه در ماه‌هاى دیگر استغفار کند.

7- صدقه دادن در این ماه اگرچه به اندازه نصف دانه خرمایى باشد، خوب است و خداوند بدن صدقه دهنده را بر آتش جهنم حرام می‌کند.

از حضرت صادق علیه السلام نقل شده است که آن حضرت در باب فضیلت روزه رجب فرمود: چرا غافلید از روزه شعبان؟ راوى عرض کرد: یابن رسول الله چه ثوابی دارد کسى که یک روز از شعبان را روزه بگیرد؟ حضرت فرمود : " به خدا قسم بهشت ثواب اوست".عرض کرد : یابن رسول الله بهترین اعمال در این ماه چیست؟ فرمود: " صدقه دادن و استغفار . هر کس  در ماه شعبان صدقه دهد، خداوند آن صدقه را رشد دهد همچنان که یکى از شما شتر تازه متولد شده‌ای را تربیت مى‌کند تا آن که در روز قیامت به صدقه دهنده برسد در حالتى که به اندازه کوه اُحُد شده باشد".

8- در کل این ماه هزار بار ذکر « لا اِلهَ اِلا اللهُ وَلا نَعْبُدُ اِلاّ اِیّاهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ وَ لَوُ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ » ؛ گفته شود که ثواب بسیار دارد، از جمله آن که عبادت هزار ساله در نامه عملش نوشته شود.

بر گرفته از مفاتیح الجنان.




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 خرداد 31 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید

به گزارش گروه دفاع مقدس خبرگزاری « مهر» : دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران ، خیابان پانزده خرداد متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ سپس در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغ التحصیل شد. چمران یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در کالیفرنیا ومعتبرترین دانشگاه آمریکا - برکلی - با ممتاز ترین درجه علمی موفق به اخذ مدرک دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.

 فعالیتهای اجتماعی:
دکتر مصطفی چمران  از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت الله طالقانی، در مسجد هدایت، و در درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می کرد و از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت . بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق در لوای یک گروه سیاسی  سخت ترین مبارزه ها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک ترین مأموریتها را در سخت ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.

چمران در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد و از موسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا به شمار می رفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می شود. او پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز می زند و  به همراهی بعضی از دوستان مؤمن و همفکر ، رهسپار مصر می شود و مدت دو سال در زمان عبد الناصر سخت ترین دوره های چریکی و پارتیزانی را می آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شده و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی را بر عهده می گیرد .

وی به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی گرایی ورای اسلام ، گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده نمود که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین می شود، به جمال عبد الناصر اعتراض کرد . ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریا ن ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی توان به راحتی با آن مقابله کرد . چمران نیز با تأسف تأکید می کند که ما هنوز نمی دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. از آن پس به چمران و یارانش اجازه داده می شود تا در مصر نظرات خود را بیان کنند.

حضور در لبنان:
بعد از وفات عبد الناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می کند ، از این رو دکتر چمران رهسپار لبنان می شود تا چنین پایگاهی را ایجاد کند.

او به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پی ریزی می نماید . این سازمان درمیان توطئه ها و دشمنی های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده  کرده  ، در معرکه های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می رود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، به استقبال شهادت می تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبار ترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان فالانژ، به اهتزاز در می آورد.

چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند کوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری  به یادگار گذاشته وهمیشه  در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته  است . شرح این مبارزات افتخار آمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.

چمران و انقلاب اسلامی ایران:
دکتر چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز می گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می گذارد. خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می پردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعد آباد می کند. سپس در شغل معاونت نخست وزیری ، روز و شب خود را به خطر می اندازد تا سریع تر مسأله کردستان را فیصله دهد .او در قضیه فراموش ناشدنی « پاوه » قدرت ایمان و اراده آهنین  و شجاعت و فدا کاری خود را  بر همگان ثابت می کند . 

پس از این جرایانات ، فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر شد . فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دکتر چمران واگذار شد.

رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت در آمدند وبا تکیه بر همه تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت، قدرت رهبری و برنامه ریزی دکتر چمران به  شکوهمند ترین قهرمانیها دست یافتند و  در عرض 15 روز همه شهر ها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان را به تصرف درآوردند. بدین ترتیب کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی شتافتند.

دکترمصطفی چمران بعد از این پیروزی بی نظیر و بازگشت به تهران از طرف بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، امام خمینی (ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید. وی در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش ، به یک سلسله برنامه های وسیع بنیادی  دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامه های اصلاحی از این قبیل است .

شهید  چمران در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش، حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش را تغییر دهد. وی در یکی از نیایشهای خود بعد ازانتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر می گوید: « خدایا، مردم آنقدر به من محبت کرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می بینم که نمیتوانم از عهده آن به در آیم. تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برایم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.» 

چمران  سپس به نمایندگی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا به طور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه نماید.

پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران حماسه ساز و پرتلاش دیگری آغاز می شود . دکتر چمران در آن دوران  نمونه کامل ایثار، شجاعت و در عین فروتنی و کار مداوم و بدون سر و صدا و فقط برای رضای خدا بود . او بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهای ایران و یورش سریع آنها به شهر ها و روستا ها و مردم بی دفاع ، نتوانست آرام بگیرد و به خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان و به همراه مقام معظم رهبری ، آیت الله  خامنه ای که در آن زمان  نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود ، به اهواز رفت. از آنجایی که او همیشه خود را در گرداب خطر می افکند و هراسی از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دست بکار شد و در شب اول حمله چریکی ای را علیه تانکهای دشمن که تا چند کیلومتری شهر اهواز پیشروی کرده بودند، آغاز کرد.

مصطفی چمران گروهی از رزمندگان داوطلب را  به گردخود جمع کرد وبا تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامه ها بود، که به کمک آن جاده های نظامی به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یکصد متر در مدتی کوتاه ، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، بطوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتری عقب نشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند.  این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سردشمنان به دور کرد .

یکی دیگر از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود. چیزی که ابر قدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر به وجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر  برود ولی به علت  خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین بار نیروهایی بین دویست تا یک هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد . آنان به کمک دیگر برادران خود توانستند در جنگی نا برابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت کنند.

پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، رژیم بعث عراق  سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای حزب بعث  شهر را در محاصره گرفتند . روز سوم تعدادی از آنها توانستند به داخل شهر راه یابند. گزارش مهر همچنین می افزاید : دکتر چمران از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت بر آشفته بود، با فشار و تلاش خود ومقام معظم رهبری  ، ارتش را آماده ساخت که برای اولین بار دست به یک حمله خطرناک وحماسه آفرین و نابرابر بزنند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازمان دهی کرد و با نظامی نو و شیوه ای جدید از جانب جاده اهواز سوسنگرد به دشمن یورش بردند.

شهید چمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می شتافت که در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند وخود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ در این هنگام بود که نبرد سختی در گرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او نیز  در مصاف با دشمن متجاوز، از نقطه ای به نقطه دیگر و از سنگری به سنگردیگر می رفت. کماندوهای دشمن او را به زیر رگبار گلوله های خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیر اندازی می کردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می داد.

در این درگیری همرزم  چمران به شهادت رسید و اویک تنه به نبرد خود ادامه می داد و به سوی دشمن حمله می برد.  تا آنکه در حین « رقصی چنین در میانه میدان» از دوقسمت پای  چپ زخمی شد. با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد و به غنیمت گرفت .  او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود به داخل کامیون نشست واز دایره محاصره خارج شد .

دکتر چمران با همان کامیون خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد. اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند وبعد از آن به مقر ستاد جنگهای نا منظم رفت و دوباره با پای زخمی و دردمند به کار خود پرداخت. حتی در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهید فلاحی، فرمانده لشگر92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید محلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد .او در همان حال و همان شب پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله اکبر را مطرح کرد.

شهید چمران به رغم اسرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش ، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نا منظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد . تمام مدت را در همان ستاد گذراند،  در کنار بسترش و در مقابلش نقشه های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می نگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهاد های سازنده در زمینه های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می داد.

چمران پس از زخمی شدن، اولین بار برای دیدار با امام امت و بیان گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادهای خود را ارائه داد. حضرت امام (ره) نیز پدرانه و با ملاطفت خاصی  رهنمودهای لازم را ارائه می داد.

دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه ها وجود داشت دائماً رنج می برد و تلاش می کرد که باارائه پیشنهادها و برنامه های ابتکاری حرکتی بوجود آورد. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپه های الله اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگه چزابه که نزدیکی مرز است رسانده تا ارتباطات شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. به گزارش مهر بالاخره در سی و یکم اردیبهشت ماه 1360، با یک حمله هماهنگ و برق آسا ارتفاعات الله اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگ ترین پیروزی تا آن زمان بود.

شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پا به ارتفاعات الله اکبر گذاشت؛ در حالی که دشمن  هنوز در نقاطی مقاومت می کرد او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد با تعدادی از یاران خود توانستند با فدا کاری و قدرت تمام تپه های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف در درآورند .

پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران  اصرار داشت نیروهای ایرانی هرچه زودتر، قبل از این که دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، بسوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و خود او طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری رزمندگان جان بر کف ستاد جنگهای نا منظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.

شهادت :
در سی ام خرداد ماه 1360 یعنی یک ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران در جلسه فوق العاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت الله اشراقی شرکت و از عدم تحرک و سکون نیروهاانتقاد کرد و پیشنهاد های نظامی خود را از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود که  در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غم انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.

 در سحر گاه سی و یکم خرداد 1360 ، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکتر چمران بشدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. شهید چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند . در لحظه حرکت، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: « همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین (ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او(رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او آماده حرکت به جبهه است.»

بطرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین بار همدیگر را دیدند وبه حرکت ادامه دادند تا اینکه به قربانگاه رسیدند .

چمران  همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده شان را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پر نور و چهره ای نورانی و دلی مالا مال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگرخدا ما را هم دوست داشته باشد، می برد.»

خداوند ثابت کرد که او را نیز دوست دارد و به سوی خود فرا خواند. چمران در آن منطقه در حین سرکشی به مناطق و خطوط مقدم  بر اثر اثابت ترکش خمپاره های دشمن به شهادت رسید .




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91 خرداد 30 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید

بعثت پیغمبر اسلام یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتمیت، حساس‏ترین فراز تاریخ درخشان اسلام است. بعثت پیغمبر درست درسن چهل سالگى حضرت انجام گرفت. پیغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشت، ولى هنوز پیک وحى بر وى نازل نشده بود. قبلا علائمى ازعالم غیب دریافت مى‏داشت، ولى مامور نبود که آن را به آگاهى خلق هم برساند.

میان مردم قریش و ساکنان مکه مرسوم بود که سالى یک ماه را به حالت گوشه گیرى و انزوا در نقطه خلوتى مى‏گذرانیدند. درست روشن نیست که انگیزه آنها از این گوشه‏گیرى چه بوده است، اما مسلم است که این رسم در بین آنها جریان داشت و معمول بود.
نخستین فرد قریش که این رسم را برگزید و آن را معمول داشت عبدالمطلب جد پیغمبر اکرم بود که چون ماه رمضان فرا مى‏رسید، به پاى کوه حراء مى‏رفت، و مستمندان را که از آنجا مى‏گذشتند، یا به آنجا مى‏رفتند، اطعام مى‏کرد.
به طورى که تاریخ اسلام گواهى مى‏دهد، پیغمبر نیز پیش از بعثت ‏به عادت مردان قریش، بارها این رسم را معمول مى‏داشت. از شهر و غوغاى اجتماع فاصله مى‏گرفت و به نقطه خلوتى مى‏رفت و به تفکر و تامل مى‏پرداخت.
پیغمبر چند سال قبل از بعثت، سالى یک ماه در حرا به سر مى‏برد، و چون روز آخر باز مى‏گشت، نخست ‏خانه خدا را هفت دور طواف مى‏کرد، سپس به خانه مى‏رفت.

کوه حراء امروز در حجاز به مناسبت این که محل بعثت پیغمبر بوده است «جبل النور» یعنى کوه نور خوانده مى‏شود. حراء در شمال شهر مکه واقع است و امروز تقریبا در آخر شهر در کنارجاده به خوبى دیده مى‏شود. کوه‏هاى حومه مکه اغلب به هم پیوسته است و از سمت ‏شمال تا حدود بندر «جده‏» واقع در 70 کیلومترى مکه و کنار دریاى سرخ امتداد دارد.
این سلسله جبال که از یک سو به صحراى «عرفات‏» و سرزمین «منا» وشهر «طائف‏» و از سوى دیگر به طرف «مدینه‏» کشیده شده است، با دره‏ها و بیابان‏هاى خشک و سوزان و آفتاب طاقت ‏فرساى خود شاید بهترین نقطه‏اى است که آدمى را در اندیشه عمیق خودشناسى و خداشناسى و دورى از تعلقات جسمانى و تعینات صورى و مادى فرو مى‏برد.
کوه نور از بلندترین کوه‏هاى اطراف مکه است، و جدا از کوه‏هاى دیگر به نحو بارزى سر به آسمان کشیده و خودنمائى مى‏کند. هرچه بیننده به آن نزدیک‏تر مى‏شود، مهابت و جلوه کوه بیشتر مى‏گردد. از آن بلندى در زمان خود پیغمبر قسمتى از خانه‏هاى مکه پیدا بود، و امروز قسمت زیادترى از شهر مکه پیداست. قله کوه نیز درپشت‏بام‏ها و از داخل اطاق‏هاى بعضى از طبقات ساختمان‏هاى مکه به خوبى پیدا است.
«غار حراء» که در قله کوه قرار دارد، بسیار کوچک و ساده است. در حقیقت غار نیست، تخته سنگى عظیم به روى دو صخره بزرگ‏ترى غلت‏خورده و بدین گونه تشکیل دهنه غار حراء داده است. دهنه غار به قدری است که انسان مى‏تواند وارد و خارج شود. کف آن هم بیش از یک متر و نیم براى نمازگزاردن جا ندارد.
غار حراء جائى نبوده که هرکس میل رفتن به آنجا کند، و محلى نیست که انسان بخواهد به آسانى در آن بیاساید. فقط یک چیز براى افراد دوراندیش در آنجا به خوبى به چشم مى‏خورد، و آن مشاهده کتاب بزرگ آفرینش و قدرت لایزال خداوند بى زوال است که در همه جاى آن نقطه حساس پرتو افکنده و آسمان و زمین را به نحو محسوسى آرایش داده است!
به طورى که قبلا یادآور شدیم، پیغمبر قبل از بعثت هم حالاتى روحانى داشته و تحت مراقبت روح‏القدس گاهى تراوشاتى غیبى مى‏دیده و اسرارى بر آن حضرت مکشوف مى‏شده است. هنگامى که پانزده سال بیش نداشت، گاهى صدائى مى‏شنید، ولى کسى را نمى‏دید.
هفت‏سال متوالى بود که نور مخصوصى مى‏دید و تقریبا شش سال مى‏گذشت که زمزمه‏اى را مى‏شنید، ولى درست نمى‏دانست موضوع چیست؟

چون این اخبار را براى همسرش خدیجه بازگو مى‏کرد، خدیجه مى‏گفت: «تو که مردى امین و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و قلبى رئوف و خوئى پسندیده دارى و در مهمان‏نوازى و تحکیم پیوند خویشاوندى سعى بلیغ مبذول مى‏دارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نیست.
هنگامى که به سن سى و هفت‏سالگى میل به گوشه گیرى و انزواى از خلق پیدا کرد، چندین بار در عالم خواب، سروش غیبى، سخنانى به گوشش سرود، و او را از اسرار تازه‏اى آگاه ساخت، بعدها نیز در پاى کوه حراء و میان راه‏هاى مکه بارها منادى حق بر او بانگ زد. در هر نوبت صدا را مى‏شنید ولى صاحب صدا را نمى دید!
در یکى از روزها که در دامنه کوه حراء گوسفندان عمویش ابوطالب را مى‏چرانید، شنید کسى از نزدیک او را صدا مى‏زند و مى‏گوید: یا رسول الله! ولى به هرجا نگریست کسى را ندید. چون به خانه آمد و موضوع را به خدیجه اطلاع داد، خدیجه گفت: امیدوارم چنین باشد.
روز بیست وهفتم ماه رجب محمد بن عبدالله مرد محبوب مکه و چهره درخشان بنى هاشم در غار حراء آرمیده بود و مانند اوقات دیگر از آن بلندى به زمین و زمان و ایام و دوران و جهان و جهانیان مى‏اندیشید. مى‏اندیشید که خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهکار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرینش خلق نمده و همه گونه لیاقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است. همه چیز را برایش فراهم نموده تا او در سیر کمالی خود نانى به کف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوش‏گذران و مال دوست و مال‏دار قریش در این اندیشه‏ها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عیش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چیزى نمى‏اندیشند. شراب و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگون ‏بخت و نیازمند، تنها اندیشه‏اى است که آنها در سر مى‏پرورانند…
اینک «او» درست چهل سال پرحادثه را پشت‏سر نهاده است. تجربه زندگى و پختگى فکر و اراده‏اش و استحکام قدرت تعقلش به سرحد کمال رسیده، و از هر نظر براى انجام سؤولیت‏بزرگ پیغمبرى آماده است. در تمام قلمرو عربستان و دنیاى آن روز جز او چه کسى بود که از جانب خداوند عالم شایستگى رهبرى خلق را داشته باشد؟
رهبرى که سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسان‏هاى شرافتمند بر شخصیت ذاتى و تربیت‏ خانوادگى و سوابق درخشان و ملکات فاضله و صفات پسندیده او صحه بگذارند؟ او نوه ابراهیم بت ‏شکن خلیل خدا و اسماعیل ذبیح و فرزند هاشم سید و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قریش است. پدر در پدر و مادر در مادر شکوفان و درخشان و فروزان است.
او از سلامتى کامل جسم و جان برخوردار بود که نتیجه وراثت صحیح و سالم است. وراثتى که پدران پاک و مادران پاک سرشت‏برایش باقى گذارده بودند. به طورى که دنیاى جاهلیت هم با همه پلیدى و تیرگى و تاریکیش، نتوانست آن را آلوده سازد، و چیزى از شرافت و حسب و نسب او بکاهد.

نگاهى به احادیث ‏بعثت
دراینجا باید اعتراف کرد که ماجراى بعثت پیغمبر با همه اهمیتى که داشته است،در تواریخ درست نقل نشده است. به موجب آنچه در تفاسیر قرآنى و احادیث اسلامى و تواریخ اولیه آمده است،عایشه همسر پیغمبر یا خواهرزادگان او عبدالله زبیر و عروة بن زبیر یا عمرو بن شرحبیل یا ابومیسره غلام پیغمبر، گفته‏اند: جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و به وى گفت: بخوان به نام خدایت; «اقرا باسم ربک الذى خلق‏» و پیغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم; «ما انا بقارى‏» یا من خواننده نیستم; «لست‏بقارى‏». جبرئیل سه بار پیغمبر را گرفت وفشار داد تا بار سوم توانست‏ بخواند!
در صورتى که: اولا جبرئیل از پیغمبر نخواست از روى نوشته بخواند، جز در یک حدیث که آن هم قابل اهمیت نیست. بیشتر مى‏گویند منظور جبرئیل این بوده که هرچه او مى‏گوید پیغمبر هم آن را تکرار کند. در این صورت باید از ناقلین این احادیث پرسید: آیا پیغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آیه کوتاه اول سوره اقرا یعنى; «اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم‏» را همان طور که جبرئیل آیه آیه مى‏خوانده او هم تکرار کند؟ این کار براى یک کودک پنج ‏ساله آسان است تا چه رسد به داناى قریش!
از این گذشته «وحى‏» به معناى صداى آهسته است. وقتى جبرئیل امین آیات قرآنى را بر پیغمبرنازل کرده است آن را آهسته تلفظ مى‏نموده و همان دم در سینه پیغمبر نقش مى‏بسته است. بنابراین هیچ لزومى نداشته که هرچه را جبرئیل مى‏گفته است پیامبر مانند بچه مکتبى تکرار کند تا آن را از حفظ نماید، و فراموش نکند!
ثانیاً کسانى که بعثت را بدین گونه نقل کرده‏اند هیچ کدام از نظر شیعیان قابل اعتماد نیستند. عایشه همسرپیغمبر هم که شیعه و سنى ماجراى بعثت را در کلیه منابع تفسیر و حدیث و تاریخ اسلامى بیشتراز وى نقل کرده‏اند، پنج ‏سال بعد از بعثت متولد شده و از کسى هم نقل نمى‏کند، بلکه حدیث وى به اصطلاح مرسل است که قابل اعتماد نیست، و از پیش خود مى‏گوید: آغاز وحى چنین و چنان بوده است!
ثالثاً معلوم نیست جمله «بخوان به نام خدایت‏» که در ترجمه آیه اول درهمه تفسیرهاى اسلامى اعم از سنى و شیعى آمده است ‏یعنى چه؟ از حفظ بخواند، یا از رو بخواند؟ و گفتیم که هر دوى آنها خلاف واقع است.
رابعاً مگر خدا و جبرئیل نمى‏دانسته‏اند پیغمبر درس نخوانده بود و چیز نمى‏نوشته که دو بار از وى مى‏خواهند بخواند؟ و چون پیغمبر مى‏گوید: نمى‏توانم بخوانم، گرفتن آن حضرت و فشار دادن وى را چگونه مى‏توان توجیه کرد؟ آیا اگر کسى را فشار دادند باسواد مى‏شود؟ این معنا درباره پیغمبران پیشین بى‏سابقه بوده است تا چه رسد به پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله)!!
خامساً هیچ کدام از مفسران اسلامى نگفته‏اند چرا اولین سوره قرآنى «بسم الله الرحمن الرحیم‏» نداشته است! بلکه همگى گفته‏اند آنچه روز بعثت نازل شد پنج آیه اوایل سوره اقرا بوده است از «اقرا بسم ربک الذى خلق‏» تا «ما لم یعلم‏».
سادساً دنباله حدیث عایشه و دیگران که مى‏گوید: «وقتى پیغمبر از کوه حراء برگشت‏ سخت مضطرب بود! و چون به نزد خدیجه آمد گفت: «زملونى زملونى‏» مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. و او را پوشانیدند، و پس ازآن ماجرا را براى خدیجه نقل کرد و گفت: «از سرنوشت‏ خود هراسانم‏» و «خدیجه او را برد نزد پسر عمویش ورقة بن نوفل که نصرانى شده بود، و تورات و انجیل را مى‏نوشت و آن پیر کهنسال نابینا گفت: اى خدیجه! آنچه او دیده است همان پیک مقدسى است که بر موسى نازل شده است‏» همگى برخلاف اعتقاد ما درباره پیامبر و ظواهر امر است.
علامه فقید شیعه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى در کتاب پرارج «النص والاجتهاد» تنها کسى است که براى نخستین بار متوجه قسمتى از اشکالات این حدیث ‏شده و مى نویسد: «مى‏بینید که این حدیث (حدیث عایشه) صریحا مى‏گوید پیغمبر بعد از همه این ماجرا هنوز در امر نبوت خود و فرشته وحى پس از آن که فرود آمده، و درباره قرآن بعد از نزول آن و از بیم و هراسى که پیدا کرده نیاز به همسرش داشت که او را تقویت کند، و محتاج ورقة بن نوفل مرد غمگین نابیناى جاهل مسیحى بوده است که قدم او را راسخ کند، و دلش را از اضطراب و پریشانى در آورد! محتواى این حدیث ضلالت و گمراهى است. آیا شایسته پیغمبر است که از خطاب فرشته سر در نیاورد؟ بنابراین حدیث عایشه از لحاظ متن و سند مردود است».
در حدیث دیگر مى‏گوید: «پیغمبر چنان از برخورد با جبرئیل بیمناک شده بود که مى‏خواست‏خود را از کوه به زیر بیندازد»، یعنى حالت ‏شبیه بیمارى صرع! در روایت دیگر هم مى‏گوید: «تختى مرصع روى کوه حراء گذاشته شد، و تاجى مکلل به جواهر بر سر پیغمبر نهادند، و بعد به وى اعلام شد که تو خاتم انبیا هستى‏»! و چیزهاى دیگر که بازگو کردن آن چندش ‏آور است.
راستى چقدر باعث تاسف است که پانزده قرن پس از بعثت هنوز مسلمانان به درستى ندانند موضوع چه بوده و بعثت‏خاتم انبیا چه سان انجام گرفته است؟!! این کوتاهى ازآن مورخان و دانشمندان اسلامى از شیعه و سنى است که در این قرون متمادى غفلت نموده و به تحقیق پیرامون آن نپرداخته‏اند، و فقط به ذکر و تکرار گفتار عایشه و دیگران اکتفا نموده‏اند!
ما پس از نقدى که دانشمندان عالى‏ مقام شیعه سید شرف الدین عاملى بر یکی از احادیث‏ بعثت (حدیث عایشه) نوشته و توفیق ترجمه آن را یافتیم، به قسمت عمده‏اى از تفسیر و حدیث و تاریخ سنى وشیعى مراجعه نمودیم، و با کمال تاسف به این نتیجه رسیدیم که احادیث‏بعثت کاملا مغشوش است، و بیشتر آنها از راویان عامه است، که نزد ما اعتبارى ندارند.متن همه آن احادیث نیز مضطرب و متناقض و برخلاف معتقدات شیعه و سنى است، و اسناد آن نیز مخدوش مى‏باشد.

ایراد ما به احادیث‏ بعثت
کلیه این احادیث که نخست از طریق اهل تسنن نقل شده و در کتاب‏هاى آنها آمده است و سپس به نقل از آنها به کتب شیعه هم سرایت کرده است، از درجه اعتبار ساقط مى‏باشد. در اینجا به چند نکته آن اشاره مى‏کنیم، و تفصیل را به کتاب «شعاع وحى برفراز کوه حراء» که براى نخستین بار پرده از روى ماجراى مبهم بعثت ‏برداشته است، حوالت مى‏دهیم :
1- چنانکه گفتیم پیغمبر از زمان کودکى و ایام جوانى تا سى و هفت‏سالگى، بارها علائمى مى‏دید که از آینده درخشان او خبر مى‏داد. مانند ابری که برسر او سایه افکنده بود، و خبرى که راهب شهر «بصرى‏» در اردن راجع به پیغمبرى او به عمویش ابوطالب داد، و آنچه روح القدس به وى مى‏گفت، و صداهائى که مى‏شنید. بنابراین هیچ معنا ندارد که هنگام نزول وحى و برخورد با جبرئیل این طور دست و پاى خود را گم کند، و نداند که چه اتفاقى افتاده است، و باید ورقة بن نوفل به داد او برسد!
2- پیغمبر از لحاظ نبوغ و استعداد و عقل بر همه مرد و زن مکه و قبائل عرب و مردم عصر برترى داشت. با توجه به این حقیقت چگونه او پس از اعلام نبوت دچار وحشت و تردید شده و به همسرش خدیجه متوسل مى‏شود که او را بگیرد تا به زمین نیفتد یا تقویت کند که از شک و تردید به در آید؟
3- آیا پس از دیدن پیک وحى و آوردن پنج آیه قرآن و اعلام این که تو پیغمبر خدائى و من جبرئیل هستم، و مشاهده جبرئیل با آن عظمت، دیگر جاى این بود که پیغمبر درباره وحى آسمانى و تکلیف خود دچار تردید شود، یا احتمال دهد موضوع حقیقت نداشته باشد؟!
4- تخت و تاج و سایر تشریفات تعینات صورى است و تناسب با سلاطین و پادشاهان دارد، نه مقام معنوى نبوت که باید با کمال سادگى و دور از هرگونه تشریفات مادى انجام گیرد. بعید نیست که سازندگان این حدیث‏به تقلید از تاج‏گذارى پادشاهان ایران، خواسته‏اند براى پیغمبر عربى هم در عالم خیال چنین صحنه‏اى بسازند!

واقعیت‏بعثت از دیدگاه شیعه
از جمله احادیثى که بازگو کننده حقیقت‏بعثت است و آغاز وحى را به خوبى روشن مى‏سازد، روایتى است که ذیلا از لحاظ خوانندگان مى‏گذرد:
پیشواى دهم ما حضرت امام هادى (علیه السلام) مى‏فرماید: «هنگامى که محمد (صلى الله علیه و آله) ترک تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشیده بودبه مستمندان بخشید، هر روز به کوه حراء مى‏رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مى‏نگریست، و شگفتى‏هاى رحمت و بدایع حکمت الهى را مورد مطالعه قرار مى‏داد.
به اطراف آسمان‏ها نظر مى‏دوخت، و کرانه‏هاى زمین و دریاها ، دره‏ها ، دشت‏ها و بیابان‏ها را از نظر مى‏گذرانید، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مى‏آموخت.
ازآنچه مى‏دید، به یاد عظمت‏خداى آفریننده مى‏افتاد. آن گاه با روشن بینى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مى‏وزید. چون به سن چهل سالگى رسید خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترین و روشنترین و نرمترین دلها یافت.
در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمان‏ها گشوده گردد. محمد (صلى الله علیه و آله) از آنجا به آسمان‏ها مى‏نگریست، سپس خدا به فرشتگان امر کرد فرود آیند، و آنها نیز فرود آمدند، و محمد (صلى الله علیه و آله) آنها را مى‏دید. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان‏ها به سر محمد (صلى الله علیه و آله) و چهره او معطوف داشت.
در آن لحظه محمد (صلى الله علیه و آله) به جبرئیل که در هاله‏اى از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئیل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تکان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟
جبرئیل گفت: «نام خدایت را بخوان که جهان و جهانیان را آفرید. خدائى که انسان را از ماده پست آفرید (نطفه). بخوان که خدایت‏بزرگ است. خدائى که با قلم دانش آموخت و به انسان چیزهائى یاد داد که نمى‏دانست‏». پیک وحى، رسالت‏ خود را به انجام رسانید، و به آسمان‏ها بالا رفت. محمد (صلى الله علیه و آله) نیز از کوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسیله وحى دیده بود که از شکوه و عظمت ذات حق حکایت مى‏کرد،بى‏هوش شد، و دچار تب گردید.
از این که مبادا قریش و مردم مکه نبوت او را تکذیب کنند، و به جنون و تماس با شیطان نسبت دهند، نخست هراسان بود...
در این وقت‏خداوند اراده کرد به وى نیروى بیشترى عطا کند، و به دلش قدرت بخشد. بدین منظور کوه‏ها و صخره‏ها و سنگلاخها را براى او به سخن در آورد. به طورى که به هر کدام مى‏رسید، به وی اداى احترام مى‏کردند. و مى‏گفتند: السلام علیک یا حبیب الله! السلام علیک یا ولى الله! السلام علیک یا رسول الله! اى حبیب خدا مژده باد که خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها که پیش از تو بوده‏اند، و آنها که بعدها مى‏آیند برتر و زیباتر و پرشکوه‏تر و گرامى‏تر گردانیده است.
از این که مبادا قریش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده. زیرا بزرگ کسى است که خداوند جهان به وى بزرگى بخشد، و گرامى بدارد! بنابراین از تکذیب قریش و سرکشان عرب ناراحت مباش که عنقریب خدایت تو را به عالى‏ترین مقام خواهد رسانید، و بالاترین درجه را به تو خواهد داد.
پس از آن نیز پیروانت‏به وسیله جانشین تو على بن ابیطالب (علیه السلام) از نعمت وصول به دین حق برخوردار خواهند شد، و شادمان مى‏گردند. دانش‏هاى تو به وسیله دروازه شهر حکمت و دانشت على بن ابیطالب در میان بندگان و شهرها و کشورها منتشر مى‏گردد.
به زودى دیدگانت‏به وجود دخترت فاطمه (سلام الله علیها) روشن مى‏شود، و از وى و همسرش على، حسن و حسین که سروران بهشتیان خواهند بود، پدید مى‏آیند.
عنقریب دین تو در نقاط مختلف جهان گشترش مى‏یابد. دوستان تو و برادرت على پاداش بزرگى خواهند یافت. لواى حمد را به دست تو مى‏دهیم، و تو آن را به برادرت على مى‏سپارى. پرچمى که در سراى دیگر همه پیغمبران و صدیقان و شهیدان در زیر آن گرد مى‏آیند، و على تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود.
من در پیش خود گفتم: خدایا! این على بن ابیطالب که او را به من وعده مى‏دهى کیست؟ آیا او پسر عم من است؟ ندا رسید: اى محمد! آرى، این على بن ابیطالب برگزیده من است که به وسیله او این دین را پایدار مى‏گردانم، و بعد از تو برهمه پیروانت‏برترى خواهد داشت.

در این حدیث همه چیز راجع به آغاز کار پیغمبر گفته شده است. جاى تعجب است که مفسران اسلامى به خصوص مفسران شیعه از این حدیث‏ شریف و نقل آن درتفسیر سوره اقرا غافل مانده‏اند، با اینکه نکات جالب و تازه‏اى از تاریخ حیات پیغمبر را بازگو مى‏کند، که مى باید مسلمانان از آن آگاه گردند.
ملاحظه مى‏کنید که پیغمبر بدون هیچ گونه تشریفات مادى یا اشکالاتى که در احادیث اهل تسنن بود، به مقام عالى پیغمبرى رسید. با قدم‏هائى شمرده و دیدى وسیع و قدرتى خارق العاده به خانه بازگشت.
همین که وارد خانه شد پرتوى از نور و بوئى خوش فضاى خانه را فرا گرفت. خدیجه پرسید: این چه نورى است؟ پیغمبر فرمود: این نور نبوت است. اى خدیجه! بگو: لا اله الا الله و محمد رسول الله. سپس پیغمبر ماجراى بعثت را چنانکه اتفاق افتاده بود براى خدیجه شرح داد و افزود که جبرئیل به من گفت: «از این لحظه تو پیغمبر خدائى‏».
خدیجه که از سالها پیش هاله‏اى از نور نبوت درسیمای درخشان همسر محبوب خود دیده و از کردار و رفتار و گفتار او هزاران راز نهفته و شادى بخش خوانده بود گفت: به خدا دیر زمانى است که من در انتظار چنین روزى به سر برده‏ام، و امیدوار بودم که روزى تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوى.
بدین گونه محمد بن عبدالله برازنده‏ترین مردم قریش که سوابق درخشان او نزد عموم طبقات روشن و از لحاظ ملکات فاضله و سجایاى اخلاقى و خصال روحى شهره شهر بود، برفراز کوه حراء از جانب خداوند یکتا به مقام عالى نبوت و رهبرى خلق برگزیده شد، و خاتم انبیا گردید.




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 خرداد 28 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید

  ابوطالب (علیه‏السلام) عموی بزرگوار رسول اکرم (صلی‏الله‏علیه‏وآله)، پدر امیرالمؤمنین، علی (علیه‏السلام) بود. وی وصی «عبدالمطلب» و بزرگترین حامی پیامبر اسلام (صلی‏الله‏علیه‏وآله) بود. تاریخ زندگی او سراسر، پر از افتخارات بی‏نظیر است. مردی که به حق، پناهگاه دردمندان و محرومان بود. ایثار و اخلاص در وجود او تجسم پیدا کرده بود. ابرمردی که «تاریخ»، فداکاری و استقامت‏های وی را در کسی جز در فرزندش «امیرالمؤمنین» سراغ ندارد! چنان که دانشمند «اهل سنت»، ابن ابی الحدید، می‏گوید: «ابوطالب» و پدرش «عبدالمطلب»، بزرگ «قریش» و امیر و سرور «مکه معظمه» بودند و مردم آن سامان و مهاجرین و مسافرین این شهر تاریخی و زائران بیت خدا را پذیرایی و رهبری می‏کردند.1
او یک لحظه از خدا غافل نبود؛ بلکه از جانشینان حضرت ابراهیم (علیه‏السلام)، قهرمان توحید بود، و طبق پیشگویی‏های انبیای الهی، منتظر نبوت خاتم پیامبران (صلی‏الله‏علیه‏وآله) بود. از این جهت، پیش از آن که رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) از مادرش متولد گردد، حضرت ابوطالب (علیه‏السلام) به رسالت وی ایمان داشت و هنگامی که «فاطمه بنت اسد»، تولد پیامبر اسلام را به اطلاع وی رسانید، و از غرایب امرش در هنگام زایمان او سخن گفت، «ابوطالب» فرمود: از این کارها و چنین نوزادی تعجب می‏کنی؟ صبر کن، سی سال دیگر، تو نیز همانند وی را که وزیر و وصیش خواهد بود، به دنیا می‏آوری!2
ابوطالب، فردی با ایمان و مقتدر بود که پیامبر اسلام را از شر کفار قریش تا واپسین لحظات عمر حفظ کرد و از این رهگذر، سهم بسزایی در پیشرفت اسلام داشت؛ اما علی رغم آن همه فداکاری‏ها و ایثارگری‏هایش، بعضی از مبغضین و متعصبین، نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و در ایمان و اعتقادش دچار شک و تردید گردیدند. در این نوشتار، برآنیم به گوشه‏هایی از فضایل، ایثار و فداکاری، و دلایل ایمان آن بزرگ مرد اسلام، که به حق مظلوم تاریخ است، اشاره نماییم.  

تولد ابوطالب

سی و پنج سال قبل از تولد پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله)، ابوطالب در خانه عبدالمطلب (شیبة الحمد)3 به دنیا آمد؛ مادر او «فاطمه» دختر عمروبن عائذبن مخزوم بود.

 نام ابوطالب

ابوطالب، (چنان که رسم عرب است که هر فردی دارای کنیه‏ای، مأخوذ از نام فرزند بزرگ می‏باشد، با قرار دادن کلمه «اب» در مرد، و «ام» در زن) از لحاظ فرزند بزرگش طالب، مکنی به ابوطالب شد؛ اما نام آن حضرت «عبدمناف» بود. برخی خیال کرده‏اند که معنی این نام، «بنده بت» است ؛ چنان که صاحب قاموس گفته است: گویا مناف نام بتی از قریشیان بوده است. اما با اعتقاد به طهارت پدران اوصیا و پیشوایان، هرگز پذیرفته نمی‏شود که نام بنده بت، بر حضرت ابوطالب گذاشته باشند؛ به ویژه آن که بر حسب گفته صحاح اللغه و لغویین دیگر، کلمه «نوف» بر علو و فضیلت دلالت دارد. بنابراین عبد مناف، یعنی عبدالعالی و بنده بلند مرتبه؛ نه بنده بت.

جلوه‏هایی از ایثار و فداکاری ابوطالب

هنگامی که رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) به دنیا آمد، پدرش، از دنیا رفته بود؛ از این رو، کفالت او را جدش «عبدالمطلب» به عهده گرفت، و هنوز بیش از هفت سال از عمر وی نگذشته بود که جدش نیز از دنیا رفت. عبدالمطلب در هنگام احتضار در جمع فرزندانش، ابوطالب را به عنوان کفیل پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) معرفی کرد. چنان که در منابع دست اول اسلامی آمده است: «رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) هشت ساله بود که جد بزرگوارش وفات یافت ؛ عبدالمطلب در هنگام وفات، کفالت و نگهداری پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) را به ابوطالب سفارش و توصیه کرد. 4 ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان! محمد (صلی‏الله‏علیه‏وآله) هیچ احتیاجی به سفارش ندارد؛ زیرا او فرزند من است و فرزند برادرم. (ابوطالب با عبدالله از یک مادر بودند).5
وقتی که عبدالمطلب درگذشت، ابوطالب پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) را پیش خود برد، و با این که ثروتی نداشت، اما بهترین سرپرست برای آن حضرت بود؛ علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: «پدرم در عین ناداری، سروری کرد و پیش از او هیچ فقیری سروری نیافت.» 6
ابوطالب نسبت به پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) چنان دوستی و محبت شدیدی ابراز می‏داشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمی‏داشت. در کنار پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) می‏خوابید و هر گاه بیرون می‏رفت، او را نیز همراه خود می‏برد و چنان دلبستگی شدیدی به پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) داشت که نسبت به هیچ کس چنان نبود و خوراک خوب را مخصوص آن حضرت قرار می‏داد. 7
«ابن عباس» و سایر صحابه می‏گویند: «حضرت ابوطالب رسول خدا را بسیار دوست می‏داشت ؛ به طوری که او را از فرزندانش بیشتر دوست داشته، و بر آنان مقدم می‏نمود! بنابراین هرگز از وی دورتر نمی‏خوابید و خود هر جا می‏رفت، او را نیز با خود می‏برد.»8
علامه مجلسی (ره) نقل می‏کند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش می‏خوابید، حضرت ابوطالب پس از آن که همه می‏خوابیدند، به آرامی او را بیدار می‏کرد، و رختخواب علی را با وی جابه جا می‏نمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وی مأمور می‏ساخت.»9
یعقوبی می‏نویسد: از رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) روایت شده است که پس از وفات «فاطمه بنت اسد»، که زنی مسلمان و بزرگوار بود، فرمود: «الیوم ماتت امی» ؛ امروز مادرم وفات کرد. و چون از ایشان پرسیدند: چرا برای فاطمه بنت اسد چنین بی‏تاب شده‏ای؟ فرمود: «او به راستی مادرم بود؛ زیرا کودکان خود را گرسنه می‏گذاشت و مرا سیر می‏کرد. آنان را گردآلود می‏گذاشت و مرا تمیز و آراسته می‏نمود، و راستی که مادرم بود.»10
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن هشت سالگی به خانه خویش منتقل ساخت، و تا سن پنجاه سالگی رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله)، لحظه‏ای از یاری و حمایت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم می‏داشت! و خطرهای احتمالی را که متوجه رسول خدا می‏گردید، خود و فرزندانش با جان و دل می‏خریدند، و آن چنان فداکاری و ایثاری می‏نمودند که ملائکه و جبرئیل به آن‏ها مباهات می‏کردند!
در تاریخ آمده است که کفار قریش بارها به حضرت ابوطالب مراجعه نموده و از او خواستند که جلوی تبلیغات پیامبر اسلام (صلی‏الله‏علیه‏وآله) را که به نظر آنان اهانت به آیین و مقدسات بت‏پرستی بود، بگیرد. پس از چندین بار تذکر، سرانجام با اخطار و هشدار شدیدتر پیش آمدند؛ به گونه‏ای که جان رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) و حضرت ابوطالب مورد تهدید جدی قرار گرفت. در چنین موقعیتی ابوطالب با تمام قوا از رسول‏خدا حمایت کرد و گفت: «اذهب یا بن اخی فقل ما احببت فوالله لا اسلمک لشی ابدا»؛ 11تو نگران نباش و به دنبال مأموریت الهی‏ات انجام وظیفه کن. به خدا سوگند! به هر قیمتی (ولو جان من در خطر باشد) دست از حمایت تو برنمی‏دارم!
ابن ابی الحدید می‏نویسد: «ابوطالب، کسی است که پیامبر خدا را در دوران کودکی‏اش کفالت نمود و در بزرگی‏اش او را مورد حمایت قرار داد، و از شرارت کفار قریش جلوگیری کرد. وی در این راه انواع سختی‏ها و گرفتاری‏ها را تحمل نمود، و بلاها را با جان و دل خرید، و در یاری و نصرت پیامبر و تبلیغ آیینش با تمام وجود قیام کرد! آن چنان ایثار نمود که «جبرئیل» در هنگام وفات او بر پیامبر نازل شد و خطاب کرد: دیگر از مکه خارج شو؛ زیرا یاور و کمک تو از دنیا رفته است!»12
شایان توجه است که محدثین و مورخین «شیعه و سنی» فداکاری‏های این رادمرد اسلام را ثبت کرده‏اند، و احادیث و روایاتی را در این باره نقل نموده‏اند، از آن جمله آورده‏اند که: قریش از ابوطالب می‏ترسیدند و احترامش را نگه می‏داشتند. تا او زنده بود، خطر جدی رسول خدا را تهدید نمی‏کرد، اما پس از وفات او جسارت و خلافکاری‏ها به حدی رسید که خاک و شکمبه حیوانات را بر سر و شانه‏های مبارک رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) می‏ریختند! و در حال نماز و عبادت، به اذیت و آزار او و یارانش می‏پرداختند؛ تا جایی که رسول خدا فرمود: «ما نالت قریش منی شیئا اکرهه حتی مات ابوطالب» ؛ کفار قریش نتوانستند با وجود عمویم «ابوطالب» کارهای ناپسند به من انجام دهند، تا این که او وفات کرد.
پس از وفات ابوطالب آن چنان عرصه را بر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) تنگ کردند که رسول خدا سال وفات «ابوطالب» و حضرت خدیجه (علیهاالسلام) را که مدتی بعد از رهایی از شعب ابی طالب رخ داد، «عام الحزن»، سال غم‏ها و اندوه، نامید....13

 بحث و تحلیلی در ایمان ابوطالب

در فرهنگ قرآن، ایمان و عمل صالح توأمان مطرح است. هر جا سخن از عمل صالح در میان است، ایمان نیز در کنارش طرح می‏شود و در واقع، عمل صالح، آیینه ایمان و باورهای درونی انسان می‏باشد: «وَ مَن یَأتِهِ مُؤمِناً قَد عَمِلَ الصّالِحاتِ»؛14 هر کس نزد او با ایمان بیاید، در حالی که کارهای شایسته کرده باشد.
ایمان، طرح درونی است و اعمال مؤمن، بر مبنای این طرح بنا می‏شود و شکل شایسته و مطلوب به خود می‏گیرد: «کُلٌ یَعمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ».15 پس از دیدگاه قرآن، چهره واقعی اشخاص را باید در سیمای اعمال و آیینه ایمان آن‏ها جستجو کرد و بر این اساس، درباره آن‏ها به داوری نشست.
یکی از چهره‏های نامداری که داوری‏های متفاوتی را متوجه خود ساخته است، حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت علی (علیه‏السلام) می‏باشد. پیچیدگی شخصیت و سیاست پیشگی پر رمز و راز او، باعث شده که عده‏ای به انحراف شناخت و لغزش داوری در مورد ایشان دچار گردیده و شبهه و خدشه‏ای در ایمان ابوطالب ایجاد نمایند و وی را متهم به شرک کنند. این گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بی‏ایمان می‏دانند، حتی می‏گویند که پدر و مادر پیامبر خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) نیز بی ایمان از دنیا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!16 و حال آن که به کرّات در منابع اصیل اسلامی وارد شده است که هیچ یک از پدران و مادران معصومین (علیهم ‏السلام) مشرک نبودند؛ چنان که علی (علیه‏السلام) می‏فرمایند: «سوگند به خدا! که نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هشام و عبدمناف» هرگز بت را نپرستیدند؛ بلکه آنان به سوی «کعبه» نماز خواندند، و به آیین حضرت ابراهیم (علیه‏السلام)، قبل از اسلام، عمل می‏کردند.»17
درباره ایمان حضرت ابوطالب کتاب‏های مستقلی نوشته شده و علمای بزرگ عامه و خاصه نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده، و به طور مبسوط از آن بحث نموده‏اند و بدون اغراق صدها حدیث و نظر مثبت در ایمان آن حضرت در منابع اسلامی ثبت و ضبط است؛ چنان که علامه مجلسی (ره) بیش از یکصد و پانزده صفحه، و با بیان هشتاد و پنج حدیث در این مورد، این مسأله مسلّم تاریخی را مورد امعان نظر قرار داده، و دیدگاه‏ها و منابع بزرگ اهل سنت را نیز نقل نموده است .18همچنین صاحب الغدیر در جلد هفتم و هشتم کتابش، صدها حدیث را از منابع معتبر (شیعه و سنی)، همراه با اعترافات محققین و مورخین آنان نقل نموده، و در بیش یکصد و ده صفحه، به تحقیق این مطالب پرداخته است و با آن آگاهی و اشراف محققانه خود، از شخصیت مظلوم تاریخ، ابوطالب، دفاع نموده است. 19
علما و اندیشمندان و محققان اهل «سنت» نیز کم و بیش و به طور پراکنده، در کتاب‏های خود به ایمان حضرت «ابوطالب» اشاره نموده و معمولا نتیجه مثبت گرفته‏اند. هر چند بعضی‏ها نتوانسته‏اند بغض و دشمنی خود را نسبت به ولایت علی (علیه‏السلام) و پدر بزرگوارش نادیده بگیرند!
در این میان، به نظر می‏رسد که ابن ابی الحدید، بیش از دیگران به این موضوع پرداخته و احادیث و قضایای بسیار جالبی را نقل نموده، که برای افراد حق‏جو سودمند است ؛ اگر چه او نیز جزء افراد «متوقف» و سرگردان می‏باشد!20 گویا بیش از سه هزار شعر ابوطالب، در مدح رسول خدا و رسالتش، این افراد متعصب و یا گروه مبغض را در مورد ایمان آن حضرت قانع نساخته است! و صدها حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار(علیهم ‏السلام) در این مورد کافی نبوده است! و فقط به یک حدیث ضعیف 21 که به اعتراف خود آنان، راوی‏اش «مغیره بن شعبه»، مردی فاسق و مبغض اهل بیت و به ویژه علی (علیه‏السلام) است، تمسک نموده اند و ابوطالب را (نعوذبالله) اهل آتش می‏دانند!
آیا منصفانه است که کسی درباره ایمان ابوطالب شک و تردید کند؟ و یا بالاتر از آن، او را مشرک معرفی نماید؟ ابوطالب کسی است که حضرت محمد (صلی‏الله‏علیه‏وآله) را در خانه خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حیثیت و موقعیت اجتماعی و سیاسی خود، در راه یاری او کوتاهی نکرد. ابن ابی الحدید، مورخ و دانشمند معروف اهل سنت، در ضمن شرح فداکاری‏های حضرت ابوطالب، می‏گوید: «یک نفر از علمای شیعه درباره ایمان ابوطالب کتابی نوشت و نزد من آورد که من بر آن تقریظ بنویسم. من به جای تقریظ، این اشعار را که شماره آن‏ها به هفت بیت می‏رسد، در پشت کتابش نوشتم، که مضمون بخشی از آن‏ها چنین است: «اگر ابوطالب و فرزندش علی (علیه‏السلام) نبودند، هرگز اسلام قد راست نمی‏کرد ؛ پدر در مکه از آن حمایت کرد و فرزند در یثرب (مدینه)، جانش را نثار کرد.»22
او در راه حفظ پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) لحظه‏ای از پا ننشست و سه سال در به دری و زندگی در کوه‏ها و دره‏ها را بر ریاست و سیادت مکه ترجیح داد. او راضی بود تمام فرزندانش کشته شوند؛ ولی پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) زنده بماند. در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصیه می‏کنم؛ زیرا او امین قریش و راستگوی عرب، و حائز تمام کمالات است؛ آئینی آورد که دل‏ها بدان گرایش پیدا کرد. آیا با این وصف، باز می‏توان درباره ایمان واعتقاد او تردید کرد و اعمال او را، گواه و گویای ایمانش ندانست؟ باید دانست که کردار نیک و پسندیده ابوطالب، نشأت یافته از ایمان سرشار و محکم و آهنین او می‏باشد؛ و به حق باید گفت که ابوطالب شخصیت مظلوم تاریخ است؛ او نه تنها در زمان حیاتش مورد ستم واقع شد، بلکه بعد از وفاتش نیز ستم‏هایی بر او روا داشتند؛ تا آن جا که گروهی تصور کرده‏اند که تعصب قومی، او را بر حمایت و یاری و فداکاری درباره پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) واداشته است و اگر رشته خویشاوندی میان او و برادر زاده‏اش نبود، او هرگز تا این حد از او دفاع نمی‏کرد، ولی این داوران جاهل تاریخ، از دو مطلب غفلت ورزیده‏اند:
1ـ درست است که تعصب خویشاوندی گاهی انسان را تا لب پرتگاه می‏کشاند، ولی رشته خویشاوندی سبب نمی‏شود که انسان چهل و دو سال تمام از انسانی دفاع کند و پروانه وار گرد وجود او بچرخد و خود و فرزندان و تمام فامیل را قربانی تعصب خویش سازد. از این افراد می‏پرسیم: مگر ابولهب ارتباط نزدیک نسبی با پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) نداشت؟ مگر ابولهب، عموی پیامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطه نسبی، برادر زاده خویش را یاری نکرد؟ نه تنها یاری نکرد، بلکه مانند مشرکان دیگر و بدتر از آنان، درصدد آزار و شکنجه پیامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دین توحیدی اتخاذ کرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ایستاد، تا جایی که کلمات عتاب‏آمیزی از سوی خدا درباره او و همسرش نازل شد.23
پس ایمان است که به انسان، شجاعت، از خودگذشتگی، مقاومت و ایثارگری می‏بخشد و نقش عوامل دیگر بسیار ضعیف و کمرنگ است و در شرایط حساس هرگز نمی‏تواند، تأثیرگذاری داشته باشد.
2ـ آنان سخنان و اشعار و سروده‏های آن حضرت را از نظر دور داشته و داوری بی‏پایه‏ای کرده‏اند؛ در صورتی که اشعار جاودانه او (بیش از سه هزار بیت) حاکی از آن است که محرک او بر این دفاع همان عقیده راسخ او نسبت به فضیلت و کمال و به تعبیر روشن‏تر، نبوت و رسالت او بود. آیا می‏توان اشعار فراوان او را که درباره عظمت برادرزاده و فضیلت و کمال و دعوت آسمانی او سروده است، از نظرها دور داشت؟ اشعار و سروده‏های وی، کاملا بر ایمان و اخلاصش گواهی می‏دهد که به قسمتی از آن‏ها می‏پردازیم: «اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمد (صلی‏الله‏علیه‏وآله) بسان موسی و عیسی، پیامبر و بسان آن‏ها راهنماست و هر فردی از پیامبران به امر پروردگار، منصب هدایت را به عهده می‏گیرد. شما اوصاف او را در کتاب‏های آسمانی با کمال درستی می‏خوانید، و این گفتار صحیح است و رجم به غیب نیست...».24
شعر فوق و ده‏ها شعر دیگر که در دیوان وی 25 و در لابه لای تاریخ و نوشته‏های حدیث و تفسیر موجود است، گواهی است بر این که انگیزه او از دفاع پیامبر، همان عقیده خالص و اسلام واقعی او بوده، و هیچ محرکی جز عقیده، و ایمان نداشته است.
برای اثبات ایمان این مرد بزرگ اسلام، علاوه بر ایثار و فداکاری‏های او و اشعار و سروده‏هایش، که در شأن و عظمت دعوت نبوی و ایمان به حقانیت رسول خدا و فضائل او می‏باشد، شواهد و ادلّه فراوان دیگری نیز در منابع روایی شیعه و سنی وجود دارد، که به جهت رعایت اختصار، به ذکر چند روایت بسنده می‏کنیم:
1- ابن ابی الحدید معتزلی می‏گوید: با اسناد بسیاری، برخی از عباس بن عبدالمطلب و بعضی از ابوبکر بن ابی قحافه، نقل کرده‏اند که ابوطالب رحلت نکرد، مگر این که گفت: «لااله الا الله، محمد رسول الله»26 .ابوبکر در سال هشتم هجرت، دست پدرش را که نابینا بود، گرفت و به حضور رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) آورد، و پس از گذشتن بیست و سه سال از رسالت آن حضرت ایمان آورد.27 ابوبکر از ایمان وی خوشحال شد و گفت: ای پیامبر خدا! سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرد، من به اسلام و ایمان عمویت «ابوطالب» بیش از اسلام پدرم خشنود گردیدم. ناگفته نماند که این فراز از سخنان خلیفه اول، در کنار ده‏ها حدیث دیگر که مبنی بر ایمان ابوطالب است، در منابع اهل سنت آمده است.
2- در تواریخ و سیره‏های «شیعه و سنی» آمده است که پیامبر اسلام (صلی‏الله‏علیه‏وآله) با خدیجه و امیرالمؤمنین (علیهما‏السلام) مشغول خواندن نماز مستحبی بودند 28، «ابوطالب» و فرزندش «جعفر» نماز آنان را تماشا می‏کردند. در این هنگام، ابوطالب به جعفر گفت: «صل جناح ابن عمک» ؛ برو در طرف راست پیامبر خدا نماز بگذار، و سپس به علی (علیه‏السلام) سفارش کرد: «اما انه لا یدعو الا الی خیر فالزمه»؛ آگاه باش که رسول خدا جز به راه نیک دعوت نمی‏کند. از او دست برندار. 29
3- علی (علیه‏السلام) می‏فرماید: «وقتی وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گریست. سپس دستور داد: برو او را غسل داده و کفنش کن. خداوند او را ببخشد و رحمت کند.»30 آن گاه آن حضرت خود تشریف آورده و در کنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «ای عموی بزرگوار! تو مرا در یتیمی کفالت نمودی، و در کودکی تربیت فرمودی، و در بزرگی‏ام یاری دادی؛ خداوند به تو پاداش خوبی مرحمت فرماید.»31
ابن ابی الحدید معتزلی پس از ذکر این مطالب می‏نویسد: رسول خدا فرمود: «اما والله لاستغفرن لک و لاشفعن فیک شفاعه یعجب لها الثقلان»؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت می‏نمایم، که جن و انس از عظمت آن تعجب ‏نمایند. 32
و در همین مورد جبرئیل به محضر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) شرف یاب گردید و خطاب کرد: خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذیرفته است:
1ـ مادرت «آمنه» که تو را به دنیا آورده است ؛ 2ـ پدر گرامی‏ات که تو از صلب او متولد گردیده‏ای ؛ 3ـ مرد بزرگواری چون «ابوطالب» که تو را مورد حمایت خویش قرار داد؛ 4ـ جد پدری ات «عبدالمطلب» که سرپرستی‏ات را عهده دار شد؛ 5ـ «حلیمه بنت ابی ذویب» که دایگی تو را بر عهده گرفت؛ 6ـ دوست دوران جاهلیت تو که مردی سخی و پناهگاه محرومان بود.33
در روایتی از امام صادق (علیه‏السلام) که چشم بصیرت به حقایق ایمانی ابوطالب دارد (و به تعبیر معروف :اهل البیت ادری بما فی البیت)، آمده است: «مَثَل ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مکتوم می‏داشتند و خدا به ایشان دو برابر پاداش عطا کرد.»34
از امام باقر(علیه‏السلام) درباره ایمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویی قرار گیرد و ایمان این خلق در کفه دیگر نهاده شود، ایمان او برتر خواهد بود».35 و همین ایمان برتر بود که ابوطالب را واداشت که حمایت‏های بی دریغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحیدی دریغ نکند، وگرنه ارتباط نَسَبی و... نمی‏توانست چنین انگیزه نیرومندی در ابوطالب ایجاد نماید.
امام صادق (علیه‏السلام) فرمود: هنگامی که مادر امیرالمؤمنین، علی (علیه‏السلام)، تولد رسول خدا را به همسرش ابوطالب مژده داد، او نیز متقابلا فرمود: من هم به تو مژده می‏دهم که بعد از سی سال دیگر تو همانند او را که فقط پیامبر نخواهد بود، به دنیا می‏آوری.
در حدیث دیگری آمده است: «تتعجبین من هذا اتک تحبلین و تلدین بوصیه و وزیره»؛ یعنی تو نیز «وصی» و «وزیر» او را به دنیا می‏آوری.36 از این روایات استفاده می‏شود که حضرت ابوطالب پیش از تولد رسول خدا به رسالت وی ایمان داشته است و از فاصله زمانی او با وصیش باخبر بوده، و بدین گونه امامت فرزندش را نیز تأیید نموده است.
در روایتی از امام حسین (علیه‏السلام) وارد شده که پدرش علی (علیه‏السلام) نقل می‏کند که روزی او (امام علی) در کنار خانه‏اش با جمعی نشسته بود. ناگاه مردی نادان سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین! شما همچو مقام والایی دارید، در حالی که پدرتان در آتش است! حضرت فرمود: ساکت شو؛ خدا دهانت را بشکند، این چه سخنی است؟ سوگند به کسی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، اگر پدرم در مورد همه گناهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند از او می‏پذیرد. آیا پدر من در آتش است و حال آن که سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختیار فرزندش نهاده شده است...؟37

 تذکر و نتیجه‏گیری
طرح ایمان ابوطالب ریشه سیاسی دارد
بدون شک اگر یک دهم شواهد و دلائلی را که مبنی بر ایمان و اسلام «ابوطالب» است، درباره فرد دیگری دور از گود سیاست، و کینه و بغض، بیان می‏کردیم، تمام فرق اسلامی، اعم از سنی و شیعه، به اتفاق، اسلام و ایمان وی را تصدیق می‏کردند؛ ولی چرا با بودن ده‏ها گواه محکم بر ایمان بزرگ مردی چون ابوطالب، تشکیک کرده و حتی حکم به کفر او داده‏اند؟
پاسخ: هدف از طرح این مسأله، جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص امیرالمؤمنین، چیز دیگری نیست. گروهی متعصب می‏خواهند با انکار ایمان ابوطالب، فضیلتی را درباره علی (علیه‏السلام) انکار کنند و اگر ابوطالب پدر علی (علیه‏السلام) نبود، هرگز اثبات ایمان او به یک دهم از شواهد و دلائلی که درباره او وجود دارد، نیاز نداشت.
هدف از طرح این گونه شبهات، این است که عقاید مردم نسبت به حامیان شماره یک اسلام، سست شود و به آن‏ها بدبین گردند و به تدریج نسبت به اصل دین هم تردید نمایند. به عنوان مثال، اگر بنا باشد ایمان مردم به ابوطالب سست شود، از این رهگذر گمراهی به وجود می‏آید و مردم نسبت به حامی اول اسلام بدبین می‏شوند و این به بالاتر هم سرایت می‏کند.
به نظر می‏رسد که به احتمال قوی، تردید در ایمان ابوطالب از همین قانون و اقدام برخلاف ناشی شده است و عده‏ای را از شاهراه حقیقت منحرف کرده است و همین عده از روی اطمینان بی‏اساسی که به زمام دار سیاه‏کاری (چون معاویه) داشتند، وجود ارزنده‏ای چون ابوطالب را تکفیر کرده‏اند. و بدون این که قدری بیشتر فکر کنند، بهترین حامی پیامبر اسلام (صلی‏الله‏علیه‏وآله) را از حلیه ایمان محروم داشته‏اند و بدین ترتیب خیانتی بزرگ مرتکب شده‏اند.

سؤال دیگر این که علت کتمان ایمان ابوطالب از زعمای قریش و سایر دشمنان چه بود؟

ابن ابی الحدید معتزلی در این باره می‏نویسد: «ابوطالب، بدین جهت ایمانش را در میان دشمنان اسلام اظهار نکرد، تا آمادگی دفاعی بیشتری در یاری از رسول خدا داشته باشد، و اگر خود را مسلمان نشان می‏داد، همانند سایر صحابه، نمی‏توانست در برابر خیانت‏های قریش کاری از پیش ببرد...».38 البته این گونه حرکت‏ها در مواردی که انسان در اقلیت باشد، یک قانون عقلایی است که انسان بتواند در لباس خصم برای اهداف خویش، کارآیی بیشتری داشته باشد؛ چنان که «مؤمن آل فرعون» در لباس فرعونیان و طاغوت‏های آن زمان به یاری حضرت موسی (علیه‏السلام) شتافت و در برابر تصمیم به قتل آن حضرت بپا خاست و آنان را از این فکر ستمکارانه منصرف کرد ؛ او گفت: «أ تَقْتُلونَ رجلاً أن یَقُولَ رَبِّیَ اللّهُ وَ قَد جاءَکُم بِالْبَیِّناتِ مِن رَبِّکُم...».39 همچنین حضرت «شمعون»، وصی حضرت عیسی (علیه‏السلام)، از همین طریق به یاری فرستادگان آن حضرت شتافت، و شهر «انطاکیه» را از شر ضلالت و گمراهی نجات داد، و خود را به لباس صحابه و یاران پادشاه آن سامان درآورد.40
شیوه ذکر شده در صورت لزوم و تناسب زمانی یک ضرورت عقلی و قرآنی و اجتماعی بوده و احادیث زیادی در این باره در منبع روایی آمده است ؛ چنان که رسول اکرم (صلی‏الله‏علیه‏وآله) فرمود: «اصحاب کهف، ایمان واقعی خود را مخفی نگهداشته، و خود را کافر معرفی می‏کردند؛ از این رو، خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود، و همین طور عمویم «ابوطالب» در کنار قریش خود را با آنان هم کیش معرفی نمود و ایمان واقعی‏اش را پنهان داشت؛ خداوند به او نیز دو پاداش عطا خواهد کرد.»41
از مجموع مطالب ذکر شده، نتیجه می‏گیریم که اعمال شایسته و کردار والای حضرت ابوطالب، گواه زنده و صادق ایمان اوست. او با تحمل سختی‏ها و شداید فراوان دست از حمایت و یاری رسول خدا برنداشت. همه امکانات و قوای خویش را در این راه سرمایه گذاری کرد و در برابر فشارهای روزافزون مشرکان با مهارت ایستادگی نمود و با تدبیر نیرومند خویش، راه‏های مشکل و صعب العبور سیاسی و اجتماعی را هموار کرد و با موقعیت خاص اجتماعی که داشت، در راه حمایت برادرزاده خویش، از آن بهره جسته و هم چنان با ایمان ایستاد و زندگی کرد و با ایمان و شعار توحید، چشم از دنیا فروبست. اما برای مصالح اسلام و مسلمانان و حمایت از آیین حیات بخش اسلام و شخص رسول خدا، ایمانش را از قریش و دشمنان اسلام مکتوم داشت.

پی نوشت‏ها:

1ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 4.
2ـ اصول کافی، ج 1، ص 452، ج 1و 3، روضة‏المتقین، ج 12، ص 221، بحارانوار، ج 35، ص 77، ج 14.
3ـ از این جهت او را «شیبة الحمد» نامیدند که وقتی متولد شد، در سر او، مقداری موی سفید بود، و به او «شیبه»، که به معنی پیری است، گفتند و به خاطر ویژگی‏های نیک اخلاقی که داشت، واژه «حمد» که در این جا به معنی ستودگی است، به آن افزودند.
4ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، قاهره، مطبعة الاستقامه، بی تا، ج 2، ص 32.
5ـ همان.
6ـ احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ یعقوبی، مترجم: محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371، ج 1، ص 368.
7ـ محمد بن سعد، الطبقات الکبری، قاهره، مطبعة نشر الثقافة اللاسلامیه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
8ـ الغدیر، ج 7، ص 376.
9ـ بحارالانوار، ج 35، ص 93.
10ـ احمدبن اسحاق یعقوبی، همان.
11ـ الغدیر، ج 7، ص 359 و 360؛ تاریخ ابن جریر طبری، ج 2، ص 67 ؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 64.
12ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 29 و ج 14، ص 70.
13ـ الغدیر، ج 7، ص 376 ـ 373؛ شرح من لا یحضره الفقیه، ج 222؛ تاریخ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 91.
14ـ طه/ 75.
15ـ اسرا/ 84.
16ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 66 و 67 و در حدیث مجعول از پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله).
17ـ بحارالانوار، ج 35، ص 81 ، ح 22؛ الغدیر، ج 7، ص 387.
18ـ بحارالانوار، ج 35، ص 183 ـ 68.
19ـ علامه امینی، الغدیر، جلد 7، از ص 413 ـ 331 و جلد 8، ص31 ـ 1.
20ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 70.
21ـ «و اما حدیث الضحضاح من النار فانما یرویه الناس کلهم عن رجل واحد و هو «المغیرة بن شعبه» و بغضه لبنی هاشم و علی الخصوص لعلی (علیه‏السلام) مشهور و معلوم و قصته و فسقه امر غیر خاف»، ابن ابی الحدید، ج 14، ص 70.
22ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 84.
23ـ مسد / 5.
24ـ مجمع البیان، ج 7، ص 37؛ الحجة، ص 57 ـ 56 ؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 352 و 353؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 623.
25ـ ابوهفان عبدی، جامع دیوان ابوطالب که 121 بیت از آن اشعار قصائد را آورده است. ابن هشام در سیره خود، ج 2، ص 286، 94 بیت و ابن کثیر شامی در تاریخ خود، ج 3، ص 57ـ 52، 92 بیت از آن اشعار آورده است.
26ـ سیره صحیح پیامبر اسلام، ج 2، ص 211، از معتزلی ،شرح المنهج، ج 14، ص 71.
27ـ ر.ک: الغدیر، ج 7، ص 312.
28ـ نمازهای واجب پس از هجرت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) تشریع شده است.
29ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 199؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 314 ؛ بحارالانوار، ج 35، ص 80 ، ح 20؛ الغدیر، ج 7، ص 396.
30ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 76 ؛ طبقات ابن سعد، به نقل از الغدیر، ج 7، ص 372.
31ـ بحارالانوار، ج 35، ص 68، ح 1.
32ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 16، ص 76.
33ـ همان، ج 14، ص 67؛ بحارالانوار، ج 35، ص 108، ح 35.
34ـ سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه: حسین تاج آبادی، ج 2، ص 230، از کتاب امالی صدوق، ص 551.
35ـ همان، ص 217، از الدّرجات الرفیعه، ص 49.
36ـ بحارالانور، ج 35، ص 77، ح 14؛ اصول کافی، ج 1، ص 452، ح 1 و 3؛ روضة‏المتقین، ج 12، ص 221.
37ـ بحارالانوار، ج 35، ص 110، ح 39.
38ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 81.
39ـ غافر/ 28.
40ـ ر.ک: س یس / 14 و تفسیرهایش به ویژه تفسیر مجمع البیان.
41ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 70؛ بحارالانوار، ج 35، ص 72، ح 7 ؛ الغدیر، ج 7، ص 380.
منبع: سایت حوزه




نوشته شده در تاریخ شنبه 91 خرداد 27 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید

پرتوى از سیره و سیماى امام موسى کاظم(علیه السلام)

حضرت امام موسى بن جعفر(علیه السلام)، معروف به کاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یکشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مکّه و مدینه، متولّد گردید. نام مادر آن حضرت، حمیده است.آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید.مرقد شریفش در کاظمین، نزدیک بغداد، زیارتگاه شیفتگان حضرتش میباشد.

امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(علیه السلام) را بر محور برنامه ریزى فکرى و آگاهى عقیدتى و مبارزه با عقاید انحرافى، ادامه داد.آن حضرت با دلائل استوار، بی مایگىِ افکار اِلحادى را نشان میداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه میساخت.کم کم جنبش فکرى امام(علیه السلام)درخشندگى یافت و قدرت علمی اش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.این کار بر حاکمان حکومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همین دلیل با شیفتگان مکتبش با شدّت و فشار و شکنجه برخورد کردند.از اینرو،امام کاظم(علیه السلام) به یکى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد که به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى کند و هشام هم تا هنگام مرگ خلیفه از بحث و گفتگو خوددارى کرد.
ابن حجر هیثمى گوید:«موسى کاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و کمال او بود. وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده که در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب کاظم یافت، و در زمان او هیچ کس در معارف الهى و دانش و بخشش به پایه او نمی رسید».

امام کاظم(علیه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پیش گرفت و دستور داد تا شیعیان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نیارند و به آنان شکایت نبرند و سعى کنند با قرار دادن قاضى تحکیم در میان خویش، منازعات را فیصله دهند.امام(علیه السلام) درباره حاکمان غاصب زمانش فرمود: «هر کس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر کس از آنان باشد وارد آتش گردد». و بدین وسیله آن حضرت، خشم و نارضایتى خود را از حکومت هارون پیاپى ابراز میفرمود و همکارى با آنان را در هر صورت حرام میدانست و اعتماد و تکیه بر آنان را منع میکرد و می فرمود: «برآنان که ستمکاراند تکیه مکنید که گرفتار دوزخ میشوید».

امام کاظم(علیه السلام)، على بن یقطین، یکى از یاران نزدیک خویش را از این فرمان استثنا کرد و اجازه  داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامدارى را در ایّام مهدى بپذیرد.

او نزد امام موسى(علیه السلام)رفت و از او اجازه خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند، امّا امام او را از این کار بازداشت و به او گفت: «چنین مکن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار میکنند، شاید به یارى خدا بتوانى شکست ها را درمان کنى و دست بینوایى را بگیرى یا به دست تو، مخالفان خدا درهم شکسته شوند.اى على! کفّاره و تاوان شما، خوبى کردن به برادران است، یک مورد را براى من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین میکنم، نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدى نیاز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن میشوم که هرگز سقف زندانى بر تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.اى على! هر کس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد کرده است».

سخن چینى درباره امام(علیه السلام)

پاره اى از فعّالیّت هاى امام کاظم(علیه السلام) به وسیله سخن چینان به هارون الرّشید میرسید و این امر، کینه و خشم او را برمی انگیخت. یک بار به او خبر دادند که از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(علیه السلام) جمع آورى میگردد و از شرق و غرب براى او حمل میشود و او را چندین بیت المال است.هارون به دستگیرى امام(علیه السلام) و زندانى کردن او فرمان داد. یحیى برمکى آگاه شد که امام(علیه السلام) در پى کار خلافت براى خویش افتاده است و به پایگاه هاى خود در همه نقاط کشور اسلامى نامه مینویسد و آنان را به سوى خویش دعوت میکند و از مردم میخواهد که بر ضدّ حکومت قیام کنند، یحیى به هارون خبر داد و او را علیه امام(علیه السلام) تحریک کرد.هارون امام را به زندان افکند و از شیعیانش جدا ساخت و امام(علیه السلام) روزگارى دراز، شاید حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.امام کاظم(علیه السلام) در زندان، شکنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل کرد، دست و پاى مبارکش را به زنجیر می بستند و آزارهاى کشنده بر او روا می داشتند.سرانجام زهرى کشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.

صفات برجسته امام کاظم(علیه السلام)

حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام) عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخی ترین و کریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب میگذشت نمازهاى نافله را به جا میآورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه میداد و هنگامى که وقت نماز صبح فرا میرسید، بعد از نماز شروع به دعا میکرد، و از ترس خدا آن چنان گریه میکرد که تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته میشد، و هر گاه قرآن میخواند مردم پیرامونش جمع میشدند و از صداى خوش او لذّت میبردند.

آن حضرت، صابر، صالح، امین و کاظم لقب یافته بود و به عبد صالح شناخته میشد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به کاظم مشهور گردید.

مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود که او را می آزرد و على(علیه السلام) را دشنام میداد.برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بکشیم، ولى حضرت به شدّت از این کار نهى کرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود.روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به کار زراعت مشغول است.حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مکن، ولى امام به حرکت خود در مزرعه ادامه داد و وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او مهربانی کرد، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار.فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم.امام به او فرمود: پرسیدم انتظار داری چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد از رفتار امام به شدت تحت تاثیر قرار گرفت ، برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید که نشسته است. آن مرد وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد. آنگاه امام(علیه السلام) به اطرافیان خود که قصد کشتن او را داشتند فرمود: آیا کارى که شما میخواستید بکنید بهتر بود یا کارى که من با این مبلغ کردم؟!

و بسیارى از این گونه روایات، که به اخلاق والا و سخاوت و شکیبایى آن حضرت بر سختیها و چشمپوشى ایشان از مال دنیا اشاره میکند،و نشانگر کمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.

شهادت

سندى بن شاهک، به دستور هارون الرّشید، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(علیه السلام) از آن غذا خورد و  اثر آن در بدن مبارکش کارگر افتاد و بیش از سه روز مهلتش نداد. وقتى امام به شهادت رسید، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ایشان گفت: به او نگاه کنید، آیا در وى اثرى از ضربه شمشیر یا اصابت نیزه میبینید؟گفتند: ما از این آثار چیزى نمی بینیم ، و از آنها خواست که بر مرگ طبیعى او شهادت دهند و آنها نیز شهادت دادند! آن گاه جسد شریف آن حضرت را بیرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد که ندا دهند: این موسى بن جعفر است که به مرگ طبیعی مرده است، نگاه کنید. عابران به او نگاه میکردند و اثرى از چیزى که نشان دهنده کشتن او باشد، نمیدیدند!

یعقوبى در تاریخش میگوید: پس از آن که امام کاظم(علیه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاریک هارون الرّشید گذراند، به ایشان گفته شد: چطور است که به فلان کس نامه اى بنویسى تا درباره تو با رشید صحبت کند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حدیثم کرده: «خداوند به داود(علیه السلام) سفارش کرده که هر گاه بنده اى، به یکى از بندگان من امید بست، همه درهاى آسمان به رویش بسته میشود و زمین زیر پایش خالى میگردد.»

در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفى وجود دارد.آن حضرت، چهار سال یا هفت سال یا ده سال یا به قولى چهارده سال در زندان به سر برده است.

حضرت امام موسى کاظم، سى و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاى گذارده که والاترینشان حضرت على بن موسى الرّضا(علیه السلام) میباشد.




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 خرداد 7 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید

ماه رجب از ارزش و شرافت بسیار بالایی برخوردار است ، و این شرافت و ارزش بدان دلیل است که این ماه یکی از ماههای حرام و یکی از زمانهای ویژه‌ دعا است.

بر پایه برخی از روایات این ماه، ماه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.،همانگونه که ماه شعبان ماه حضرت رسول و ماه رمضان ماه خداست .

در این ماه پر فضیلت روزه و شب زنده‌ داری بسیار مورد تأکید و سفارش قرار گرفته است به خصوص در نخستین شب آن که یکی از شبهای چهارگانه‌ای است که درباره احیا وشب زنده‌ داری آن سفارشات فراوانی بیان شده است.

از شرافت‌های دیگر این ماه روز بیست و هفتم این ماه است که روز بعثت رسول اعظم (صلی الله علیه و آله) است، روزی که رحمت رحیمیه خداوند در آن به طور کامل و تمام تجلی پیدا کرده است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد شرافت ماه رجب می‌فرمایند: رجب شهر الله الاصم است و بدان سبب آن را اصم نامیدند که هیچ ماهی به پایه عظمت آن نمی‌رسد. مردم زمان جاهلیت به رجب حرمت می‌نهادند و آنگاه که اسلام درخشیدن گرفت بر حرمت آن افزود. بدانید که رجب ماه خدا، شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است.

در این زمینه امام کاظم (علیه السلام) نیز می‌فرمایند: رجب نام نهری در بهشت است که از شیر سفیدتر و از عسل شیرین‌تر است. بنابراین هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بدارد خداوند از آن نهر به او خواهد نوشاند.

همچنین در روایت دیگری نیز می‌فرمایند: رجب ماه عظیمی است که خداوند اعمال نیک را در آن چند برابر می‌فرماید و گناهان را در آن محو می‌کند.

امام صادق (علیه السلام) نیز در مورد کرامت و فضیلت این ماه می‌فرماید: آن گاه که قیامت بر پا شود منادی الهی فریاد می‌زند أین الرجبیون؟ کجایند آنان که ماه رجب را گرامی داشتند و از آن بهره‌ها بردند از آن انبوه جمعیت، گروهی برخیزند که نور جمالشان محشر را روشن کند. بر سر آنان تاج‌های شاهی که مرصع به در و یاقوت است قرار دارد و در طرف راست هر نفر از آنان هزار فرشته و در سمت چپ نیز هزار فرشته به او کرامت و تعظیم الهی را تبریک گویند؛و از جانب الهی ندا آید:بندگانم و کنیزانم ! به عزت و جلالم سوگند، شما را جایگاه و مقام گرامی و عطایای فراوان دهم و شما را در جایی جای دهم که از زیر آن نهرها جاری است و شما در آن جاوید خواهید بود، زیرا شما داوطلبانه برای من در ماهی که من بزرگش داشتم روزه گرفتید پس خطاب به فرشتگان فرماید: فرشتگان من بندگان و کنیزان من را به بهشت داخل کنید. در اینجا امام فرمودند :این پاداش برای کسانی است که یک روز از اول یا وسط یا آخر ماه رجب را روزه بدارند.

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز در بیان عظمت و اهمیت ماه رجب می‌فرمایند: خداوند متعال در آسمان هفتم فرشته‌ای به نام داعی( دعوت کننده ) قرار داده است، هرگاه ماه رجب فرا رسد آن فرشته دعوت کننده هر شب تا به صبح گوید: خوشا به حال کسانی که به ذکر الهی مشغولند، خوشا به حال کسانی که با میل و رغبت تمام رو به سوی درگاه خدا آرند. و خداوند می‌فرماید: من همنشین کسی هستم که با من همنشین باشد و مطیع کسی هستم که فرمان مرا ببرد و آمرزنده‌ام کسی را که از من طلب آمرزش کند، این ماه رجب ماه من، بنده هم بنده من و رحمت هم از آن من است. هر کس مرا در این ماه بخواند پاسخ مثبت دهم و هر کس از من چیزی بخواهد به او عطا کنم و هر کس از من هدایت جوید هدایتش کنم ،و من این ماه را وسیله ارتباط بین خود و بندگانم قرار داده‌ام، پس هر کس به آن چنگ زند به من می‌رسد.

قابل توجه آنکه :گرچه تمام ماه رجب نزد خداوند و اولیاء گرامیش عزیز و ارجمند است لیکن برخی از اوقات آن، فضیلت ویژه‌ای دارد.

اولین شب جمعه ماه رجب از فضیلت بیشتری برخودردار است و لیله الرغائب نام دارد. پیامبر اسلام(ص) در این باره می‌فرمایند: از اولین شب جمعه ماه رجب غافل نشوید فرشتگان آن را لیله الرغائب می‌نامند. چرا که وقتی یک سوم از شب گذشت هیچ فرشته‌ای نیست مگر اینکه در کنار کعبه شریف آید، آنگاه خداوند نظر مرحمت به آنان کند و می فرماید: فرشتگانم هر چه خواهید از من بخواهید. فرشتگان می گویند: بار الها حاجت و خواسته ما آن است که روزه داران ماه رجب را بیامرزی و خداوند خداوند متعال می فرماید: آمرزیدم.

 فضیت روزه در ماه رجب

در مورد ثواب روزه ماه رجب در کتاب ثواب الاعمال، شیخ صدوق از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چنین نقل کرده  است: بدانید کسی که یک روز از ماه رجب را از روی ایمان و به خاطر پاداش روزه بگیرد مستوجب رضایت خداوند می‌گردد. و اگر کسی به اندازه تمام زمین طلا انفاق کند برتر از روزه یک روز آن نخواهد بود.همچنین اگر کسی دو روز از ماه رجب را روزه بدارد هیچ کس از اهل زمین و آسمان نمی‌تواند کرامتی را که نزد خداوند دارد توصیف کند و پاداشی مانند ده تن از راستگویان را دارد که در طول عمر خود دروغی نگفته باشند. و در روز قیامت همانند کسانی را که آنان شفاعت نموده‌اند شفاعت می‌کنند و با آنان و در گروهشان محشور می‌شوند  تا وارد بهشت گردد و از دوستان آنان باشد. آنگاه پیامبر ثواب سه ،چهار، پنج تا سی روز از روزه ماه رجب را تک تک با توضیح کامل بیان فرموده‌اند.

امام موسی کاظم (علیه السلام) نیز در روایتی زیبا در مورد فضیلت روزه ماه رجب می‌فرمایند: رجب ماه عظیمی است که خداوند اعمال نیک را در آن چند برابر می‌فرماید و گناهان را در آن محو می‌کند ،پس هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد به اندازه مسیر یکسال از جهنم دور می‌شود و هر کس سه روز از آن ماه را روز بدارد بهشت بر او واجب می‌شود.

امام صادق (علیه السلام) نیز فرموده‌اند:براستی که نوح در روز اول رجب سوار کشتی شد و به همراهان خود گفت که این روز را روزه بگیرند و فرمود: کسی که این روز را روزه بگیرد جهنم به اندازه مسافت یکسال از او دور خواهد شد و کسی که هفت روز از این ماه را روزه بگیرد درهای هشتگانه بهشت برای او باز می‌شود و کسی که پانزده روز از این ماه را روزه بگیرد حاجتش داده خواهد شد و کسی که بیشتر روزه بگیرد خدای عزوجل ثواب بیشتری به او عنایت خواهد کرد.

سیزده رجب:

روز ولادت مولای کونین امیر المومنین علی علیه السلام است .در این روز مناسب است مومنین نعمت وجود علی ابن ابی طالب را شکر گذار باشند و توفیق پیروی از آن وجود مقدس را از خدا بخواهند.

نیمه رجب:

این روز نیز از روزهای ویژه و ارجمند و گرامی است. در این باره در کتاب شریف اقبال آمده است: حضرت آدم از خداوند پرسید: خدایا محبوب‌ترین روزها و گرامی‌ترین زمانها نزد تو کدام است؟ خداوند وحی فرمود: محبوب‌ترین روزها نزد من نیمه رجب است. ای آدم در این روز بکوش  تا با قربانی کردن، میهمانی دادن، روزه داشتن، نیایش کردن، بخشش خواستن‌ و لا اله الا الله گفتن به من تقرب و نزدیکی جویی.

ای آدم ! من چنین تقدیر کردم که فرزندی از فرزندان تو را به پیامبری برانگیزم و روز نیمه رجب را به او و به امت او ویژه سازم که در آن روز چیزی از من نخواهند جز اینکه بدانان ببخشم و عفو و گذشت نخواهند جز اینکه از گناهانشان درگذرم .ای آدم ! آنکه نیمه رجب را روزه دارد، ذکر گوید، خضوع و خشوع کند ، صدقه دهد و نفس خویش را پاس دارد پاداشی جز بهشت نخواهد داشت .ای آدم ! به فرزندانت گوشزد کن که در ماه رجب نفس خویش را پاس دارند و از کج راهی بپرهیزند که گناه در این ماه بس بزرگ است.

دیگر اعمال ماه رجب

از دیگر اعمال مهم و ارجمند این ماه خواندن اذکار و دعاهایی است که از سوی معصومین (علیهم السلام) روایت شده است. از جمله آنکه:

1ـ در طول ماه هزار بار خواندن این دعا: استغفرالله ذوالجلال و الاکرام من جمیع الذنوب و الاثام.

شیخ صدوق در این باره روایت کرده است که هر کس این دعا را در رجب هزار بار بخواند خداوند به او می‌گوید: اگر تو را نیامرزم خدای تو نیستم، خدای تو نیستم.

2ـ خواندن سوره توحید ده هزار یا هزار بار که هر کس در رجب این سوره را هزار بار بخواند در قیامت پاداشی برابر عمل هزار پیامبر و هزار فرشته خواهد داشت و هیچ کس از او به خدا نزدیکتر نخواهد بود جز آنکه پیش از این سوره را خوانده باشد.

3ـ گفتن هزار بار لا اله الا الله .روایت شده : هرکس در رجب هزار بار لا اله الا الله بگوید خداوند صد هزار حسنه برای او می‌نویسد و صد کاخ بهشتی به او می‌دهد.

4ـ صدبار خواندن این دعا: استغفرالله الذی لا اله الا هو وحده لا شریک له و اتوب الیه ،که روایت شده هر کس این دعا را صد بار بگوید و پس از آن صدقه انفاق نماید خداوند کارش را با بخشش و آمرزش پایان دهد و اگر همان را چهارصد بار بگوید خداوند پاداش صد شهید را به او می‌دهد.

5ـ به پیروی از امام سجاد (علیه السلام) در همه ماه در سجده‌های خود این دعا را بخواند: عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک.

6ـ از جمله اعمال دیگر ماه رجب که دارای فضیلت بی شماری است خواندن دعای یا من ارجوه لکل خیر بعد از هر نماز واجب است.این دعا در مفاتیح الجنان ذکر شده و برای فرد فضیلت‌های بی شماری را به همراه دارد.

7ـ خواندن دعای اللهم انی اسالک صبر الشاکرین لک در هر روز. در کتاب اقبال در مورد این دعا آمده است که معلی از حضرت امام صادق (علیه السلام) خواست تا دعایی به او بیاموزد که تمام معارف شیعه را در برداشته باشد.امام خواندن این دعا را به او توصیه کرد.

8ـ هر روز این دعا را خواندن: یا من یملک حوائج السائلین.

9ـ خواندن دعای:اللهم انی اسألک بمعانی جمیع ما یدعوک به ولاة امرک که از دست خط حضرت ولی عصر نقل شده است و دعایی است با مضامین بسیار بلند و نیکو که درهایی از علم  و معرفت را به روی آنکه اهل آن باشد می‌گشاید.

10ـ خواندن دعای ارجمند و پر مضمون اللهم یا ذالمنن السابغه...

11ـ زیارت حضرت امام حسین (علیه السلام) در آغاز و در میان ماه.

12ـ به جای آوردن نمازهای ویژه ماه.

13-توجه به اعمال روز 13-14-15 رجب که به ایام البیض مشهور است، مخصوصا عمل ام داود که فضیلت بسیار دارد وکیفیت آن در مفاتیح آمده است .

منابع :

1ـ مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی: فضیلت و اعمال ماه رجب.

2ـ المراقبات، شیخ جواد ملکی تبریزی: اعمال ماه رجب.

3ـ ثواب الاعمال، شیخ صدوق.

4ـ اقبال الاعمال، سید بن طاووس: اعمال ماه رجب.

5ـ مصباح المتهجد، شیخ طوسی: فضیلت ماه رجب.




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91 خرداد 4 توسط سید مجتبی غیوری | نظر بدهید

رجب، ماه خداست؛ ماه پر برکتی است که اعمال بسیاری برای آن ذکر شده است. باید خود را در دریای زلالش بشوییم تا پاک شویم. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، موجب خشنودی خدا می شود و غضب الهی از او دور می گردد و دری از درهای جهنم بر روی او بسته می شود اعمال ماه های رجب و شعبان، جهت آماده ساختن روح برای شرکت در میهمانی ماه مبارک رمضان می باشد. برای درک عظمت ماه رمضان باید از قبل خود را آماده نمائیم.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در این ماه بسیار طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده و مهربان است.

اولین شب جمعه ماه رجب را لیلة الرغائب نامند. در این شب ملائک بر زمین نزول می کنند. برای این شب عملی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ذکر شده است که فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است: 

روز پنج شنبه اول آن ماه - در صورت امکان و بلا مانع بودن - روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد مابین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز اقامه شود که هر دو رکعت به یک سلام ختم می شود و در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود. و چون دوازده رکعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذکر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود. پس از آن در سجده هفتاد بار ذکر "سبوحٌ قدوسٌ رب الملائکة والروح" گفته شود. پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر "رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم" گفته شود. دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذکر "سبوح قدوس رب الملائکة والروح" گفته شود. در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد. 

پیامبر اکرم( صلی الله علیه و آله) در فضیلت این نماز می فرماید: کسی که این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد می‌گوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد که از هر شدت و سختی نجات یافتی میّت می‌پرسد تو کیستی؟ به خدا سوگند که من صورتی زیباتر از تو ندیده‌ام و کلامی شیرین تر از کلام تو نشنیده‌ام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیده‌ام. آن زیباروی پاسخ می‌دهد: من ثواب آن نمازی هستم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمده‌ام تا حق تو را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افکند پس خوشحال باش که خیر از تو معدوم نخواهد شد هرگز.

 امید آن است که در پایان این نماز با فضیلت، محتاجان به دعا را فراموش نکنید و ما را نیز از دعای خیر خود محروم ننمایید.

" التماس دعا"

برگرفته از مفاتیح الجنان

 




مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.